تک پارتی..وقتی معلمت در عوض نمره بهت پیشنهاد میده..
تک پارتی..وقتی معلمت در عوض نمره بهت پیشنهاد میده..
اخرین امتحانت رو میدادی و بعدش دیگه از هرچی درس بود ازاد میشدی..
فردا امتحان داشتی..هم استرس داشتی هم هیجان..
تو این چند ماه تو اتاقت بودی و خیلی کم پیش میومد که بخوای ازش بیرون بیای..همش درحال درس خوندن بودی..
همیشه از چان و چانگبین میخواستی از سوال بپرسن و ازت امتحان بگیرن تا مطمئن بشی که برای امتحان اماده ایی..
به لطف تو چان و چانگبین کل درس های گذشتشون رو دوباره دوره کردن..
.
.
.
چان ماشین رو پارک و بعدش خاموش کرد...
نگاهش رو به تو داد و با لبخند بهت خیره شد
-خب...موفق باشی..
ازاسترس کیفت رو تو دستت فشار دادی
چانگبین از صندلی پشتی خم شد و دستش رو سمت شونه هات برد و فشار یواشی بهش داد
-هی..استرس چی رو داری..
بنظرتون..دیشب نباید میرفتیم بیرون..
چان صدایی از خودش در اورد
-هی ..اون خوشگذرونی حقت بود...
چان سمتت خم شد و بوسه ایی روی موهات کاشت..
-برو..
نفس عمیقی کشیدی..و دستت رو روی در ماشین گذاشتی..و ازش خارج شدی..
.
.
از جلسه امتحان بیرون اومدی..و سمت کلاست رفتی تا کیفت رو برداری
از امتحانی که داده بودی زاضی بودی..فقط نباید نمرت از 19 پایین میومد
وسایلت رو جمع کردی و از محیط دانشگاه بیرون اومدی..
گوشیت رو از کیفت برداشتی و به چانگبین پیام دادی
-امتحانم تموم شد..
بعد از چند ثانیه صدای نوتیف گوشیت امد
-اوکی خانوم کوچولو..10 دقیقه ی دیگه اونجاییم..
گوشیت رو خاموش کردی و داخل کیفت گذاشتی..خواستی قدمی برداری که کسی صدات کرد..
به پشت سرت برگشتی...درکمال تعجب استادت رو دیدی..
تعظمی کردی
-بله استاد...کاری باهام داشتید..
استادت سمتت اومد..
-اره..باهات کار مهمی داشتم..
صاف ایستادی
-من برگه ی امتحانت رو دیدم..متاسفانه..انگار زیاد درس نخوندی..
با این حرف انگار سطل اب یخ روت خالی کردن..اصلا امکان نداشت..من خیلی درس خونده بودم ..حتما مشکلی پیش اومده
-م..منظورتون چیه..
-یعنی ..نمرت 16 از 20 شده..
-اما ..امکان نداره..
چند قدم دیگه ایی بهت نزدیک شد..
-ولی ..اگه میخوای نمره ی اصلیت رو بهت برگردونم باید یک کاری انجام بدی...
حرفی نزدی..ولی از ترس چند قدم عقب رفتی..
-باهام بخواب..منم نمرت رو بهت پس میدم..
شوکه شدی..نمیتونستی حرفی بزنی..حتی نمیتونستی حرکت کنی...
استادت خواست دوباره بهت نزدیک بشه که محکم به زمین برخورد کرد..
از شوک هینی کشیدی و چند قدم عقب رفتی..
چانگبین روی استادت نشسته بود..و همینطور پی در پی مشت های قدرتمندش رو تو صورت استادت خالی میکرد
خواستی جلوش رو بگیری اما از پشت کسی دستت رو گرفت و سمت ماشین کشوندت..
چان بود ..اروم بود اما از عصبانیت رگ های گردنش برجسته شده بود..نمیتونستی حرفی بزنی..چانگبین هم طرفتون اومد
وقتی تو ماشین نشوندت هم زمان خودش هم تو ماشین نشست
..چان ماشین رو روشن کرد..
-از کی ..
چانگبین گفت اروم اما با عصبانیت..
-چ..چی..
نفس عمیقی کشید
-از کی فهمیدی که بهت چشم داره..
-..م..من نمیدونستم..
-اشکالی نداره..ما بعدا درست و حسابی به حسابش میرسیم..
چان گفت و ماشین رو تو پارکینگ خونه پارک کرد
-منظورت چیه..
-منظورم اینه که دیگه بهت نزدیک نمیشه..
چانگبین از ماشین خارج شد و در سمت تورو باز کرد
پیاده شدی ..
هردوشون از عصبانیت رگ های بدنشون برجسته شده بود..
میترسیدی حرف دیگه ایی بزنی
میترسیدی بالایی که نباید سرت بیاد..
البته..فعلا نباید رو مخشون راه میرفتی .. تازه باز پرسی از تو شروع شده بود..
هانورا
اخرین امتحانت رو میدادی و بعدش دیگه از هرچی درس بود ازاد میشدی..
فردا امتحان داشتی..هم استرس داشتی هم هیجان..
تو این چند ماه تو اتاقت بودی و خیلی کم پیش میومد که بخوای ازش بیرون بیای..همش درحال درس خوندن بودی..
همیشه از چان و چانگبین میخواستی از سوال بپرسن و ازت امتحان بگیرن تا مطمئن بشی که برای امتحان اماده ایی..
به لطف تو چان و چانگبین کل درس های گذشتشون رو دوباره دوره کردن..
.
.
.
چان ماشین رو پارک و بعدش خاموش کرد...
نگاهش رو به تو داد و با لبخند بهت خیره شد
-خب...موفق باشی..
ازاسترس کیفت رو تو دستت فشار دادی
چانگبین از صندلی پشتی خم شد و دستش رو سمت شونه هات برد و فشار یواشی بهش داد
-هی..استرس چی رو داری..
بنظرتون..دیشب نباید میرفتیم بیرون..
چان صدایی از خودش در اورد
-هی ..اون خوشگذرونی حقت بود...
چان سمتت خم شد و بوسه ایی روی موهات کاشت..
-برو..
نفس عمیقی کشیدی..و دستت رو روی در ماشین گذاشتی..و ازش خارج شدی..
.
.
از جلسه امتحان بیرون اومدی..و سمت کلاست رفتی تا کیفت رو برداری
از امتحانی که داده بودی زاضی بودی..فقط نباید نمرت از 19 پایین میومد
وسایلت رو جمع کردی و از محیط دانشگاه بیرون اومدی..
گوشیت رو از کیفت برداشتی و به چانگبین پیام دادی
-امتحانم تموم شد..
بعد از چند ثانیه صدای نوتیف گوشیت امد
-اوکی خانوم کوچولو..10 دقیقه ی دیگه اونجاییم..
گوشیت رو خاموش کردی و داخل کیفت گذاشتی..خواستی قدمی برداری که کسی صدات کرد..
به پشت سرت برگشتی...درکمال تعجب استادت رو دیدی..
تعظمی کردی
-بله استاد...کاری باهام داشتید..
استادت سمتت اومد..
-اره..باهات کار مهمی داشتم..
صاف ایستادی
-من برگه ی امتحانت رو دیدم..متاسفانه..انگار زیاد درس نخوندی..
با این حرف انگار سطل اب یخ روت خالی کردن..اصلا امکان نداشت..من خیلی درس خونده بودم ..حتما مشکلی پیش اومده
-م..منظورتون چیه..
-یعنی ..نمرت 16 از 20 شده..
-اما ..امکان نداره..
چند قدم دیگه ایی بهت نزدیک شد..
-ولی ..اگه میخوای نمره ی اصلیت رو بهت برگردونم باید یک کاری انجام بدی...
حرفی نزدی..ولی از ترس چند قدم عقب رفتی..
-باهام بخواب..منم نمرت رو بهت پس میدم..
شوکه شدی..نمیتونستی حرفی بزنی..حتی نمیتونستی حرکت کنی...
استادت خواست دوباره بهت نزدیک بشه که محکم به زمین برخورد کرد..
از شوک هینی کشیدی و چند قدم عقب رفتی..
چانگبین روی استادت نشسته بود..و همینطور پی در پی مشت های قدرتمندش رو تو صورت استادت خالی میکرد
خواستی جلوش رو بگیری اما از پشت کسی دستت رو گرفت و سمت ماشین کشوندت..
چان بود ..اروم بود اما از عصبانیت رگ های گردنش برجسته شده بود..نمیتونستی حرفی بزنی..چانگبین هم طرفتون اومد
وقتی تو ماشین نشوندت هم زمان خودش هم تو ماشین نشست
..چان ماشین رو روشن کرد..
-از کی ..
چانگبین گفت اروم اما با عصبانیت..
-چ..چی..
نفس عمیقی کشید
-از کی فهمیدی که بهت چشم داره..
-..م..من نمیدونستم..
-اشکالی نداره..ما بعدا درست و حسابی به حسابش میرسیم..
چان گفت و ماشین رو تو پارکینگ خونه پارک کرد
-منظورت چیه..
-منظورم اینه که دیگه بهت نزدیک نمیشه..
چانگبین از ماشین خارج شد و در سمت تورو باز کرد
پیاده شدی ..
هردوشون از عصبانیت رگ های بدنشون برجسته شده بود..
میترسیدی حرف دیگه ایی بزنی
میترسیدی بالایی که نباید سرت بیاد..
البته..فعلا نباید رو مخشون راه میرفتی .. تازه باز پرسی از تو شروع شده بود..
هانورا
۲۶.۶k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.