سرنوشت تو
احسان : پسره رو بردم تو یکی از اتاق ها ...هر وقت واسه شام صدات کردن بیا پایین فهمیدی انگار حواسش نبود که بلند تر گفتم ..فهمیدی برگشت سمتم و هول زده گفت ...بله
سینا :یه اتاق واسه خودم اونم با حمام و دستشویی جدا
احسان که رفت بیرون پریدم روی تخت خیلی نرم بود دیگه داشتم اتاق و تجزیه میکردم که یک خانوم اومد داخل و گفت برای شام برم سمت دستشویی رفتم و دست و صورتم و شستم دنبال خانومه راه افتادم
مهیار و احسان اون اقاهه نشسته بودن من هم سلام کردم و روی دورترین صندلی به مهیار و احسان نشستم غذا رو که آوردن وایسادم بقیه شروع کنن
سریع غذا رو تموم کردم و پاشدم...بابت غذا ممنونم سمت اتاق رفتم ک تا صبح خوابیدم
ساعت ۸ از تخت نرم دل کندم کار های مربوطه را انجام دادم و داخل سالن رفتم فقط اقاهه که دیروز دیدمش داشت صبحانه می خورد اسم آقا اخموعه هم از زبون اون شنیدم
سپهر:صبح که بیدار شدم به مهیار گفتم صبحانه بخوریم که گفت خورده و من دیر بیدار شدم رفتم پایین داشتم می خوردم که پسره اومد...بیا بشین رو به خدمتکار گفتم براش صبحانه بیارن ....اسمت چیه
سینا: سینا
سپهر : چند سالته
سینا : ۹
سپهر : وقتی گفت نه سال دلم سوخت آخه معلوم نیست هاکان چه بلایی سرش بیاره اون الان باید پیش خانوادش باشه
سینا : صبحانه رو آوردند شروع کردم خوردن حالا که احسان و مهیار نبودن راحت تر بودم
بعد صبحانه تشکر کردم خواستم برم که یادم افتاد دفتر و مداد می خوام به اقاهه نگاه کردم ...امم ببخشید میشه به من مدادو کاغذ بدید
سپهر : رو کردم سمتش و با جدیت گفتم...نه
سینا : چی..خ.ب باشه پس با اجازه
سپهر: هی هی شوخی کردم بیا بهت میدم ... باورم نمیشه باور کرد
سینا : ممنون
سپهر : دنبالم بیا
رفتم داخل اتاق و بهش مداد و کاغذ دادم
سینا : مرسی
سپهر : برای چی می خوای
سینا : خب خب می خوام نقاشی بکشم
سپهر : خب گل پسر با مداد مشکی که نمیتونی نقاشی کنی منم مداد رنگی ندارم چطوره امم چطوره با هم فیلم ببینیم
سینا : واقعا
سپهر : اوهوم چرا که نه
سینا : خ..ب باشه
سپهر: پس بشین من برم خوراکی بیارم بدون خوراکی که نمیشه
سینا : سرم و تکون دادم
سپهر : خوراکی آوردم و لپ تاپ و روشن کردم
کارتون هورتن رو گذاشتم ...بیا بشین اینجا اقا سینا
سینا : روی تخت نشستم فیلم و پلی کرد از همون اول هر چی خوراکی بود و کرد تو دهنم
وسطای فیلم سپهر از خنده پایین تخت افتاد خندم گرفت آخر نتونستم تحمل کنم و بلند بلند خندیدم با خوردن بالشت توی سرم گیج به سپهر نگاه کردم که خنده ای کرد و ابروش و بالا انداخت یکی از بالشت ها رو برداشتم و شروع کردم زدنش
مهیار : به خدمتکار گفتم پسره رو بیاره تا ازش آزمایش سلامت بگیریم
خ: آقا تو اتاقش نبود
مهیار : یعنی چی
به خدمتکار ها گفتم همه جا رو بگردن
سینا :یه اتاق واسه خودم اونم با حمام و دستشویی جدا
احسان که رفت بیرون پریدم روی تخت خیلی نرم بود دیگه داشتم اتاق و تجزیه میکردم که یک خانوم اومد داخل و گفت برای شام برم سمت دستشویی رفتم و دست و صورتم و شستم دنبال خانومه راه افتادم
مهیار و احسان اون اقاهه نشسته بودن من هم سلام کردم و روی دورترین صندلی به مهیار و احسان نشستم غذا رو که آوردن وایسادم بقیه شروع کنن
سریع غذا رو تموم کردم و پاشدم...بابت غذا ممنونم سمت اتاق رفتم ک تا صبح خوابیدم
ساعت ۸ از تخت نرم دل کندم کار های مربوطه را انجام دادم و داخل سالن رفتم فقط اقاهه که دیروز دیدمش داشت صبحانه می خورد اسم آقا اخموعه هم از زبون اون شنیدم
سپهر:صبح که بیدار شدم به مهیار گفتم صبحانه بخوریم که گفت خورده و من دیر بیدار شدم رفتم پایین داشتم می خوردم که پسره اومد...بیا بشین رو به خدمتکار گفتم براش صبحانه بیارن ....اسمت چیه
سینا: سینا
سپهر : چند سالته
سینا : ۹
سپهر : وقتی گفت نه سال دلم سوخت آخه معلوم نیست هاکان چه بلایی سرش بیاره اون الان باید پیش خانوادش باشه
سینا : صبحانه رو آوردند شروع کردم خوردن حالا که احسان و مهیار نبودن راحت تر بودم
بعد صبحانه تشکر کردم خواستم برم که یادم افتاد دفتر و مداد می خوام به اقاهه نگاه کردم ...امم ببخشید میشه به من مدادو کاغذ بدید
سپهر : رو کردم سمتش و با جدیت گفتم...نه
سینا : چی..خ.ب باشه پس با اجازه
سپهر: هی هی شوخی کردم بیا بهت میدم ... باورم نمیشه باور کرد
سینا : ممنون
سپهر : دنبالم بیا
رفتم داخل اتاق و بهش مداد و کاغذ دادم
سینا : مرسی
سپهر : برای چی می خوای
سینا : خب خب می خوام نقاشی بکشم
سپهر : خب گل پسر با مداد مشکی که نمیتونی نقاشی کنی منم مداد رنگی ندارم چطوره امم چطوره با هم فیلم ببینیم
سینا : واقعا
سپهر : اوهوم چرا که نه
سینا : خ..ب باشه
سپهر: پس بشین من برم خوراکی بیارم بدون خوراکی که نمیشه
سینا : سرم و تکون دادم
سپهر : خوراکی آوردم و لپ تاپ و روشن کردم
کارتون هورتن رو گذاشتم ...بیا بشین اینجا اقا سینا
سینا : روی تخت نشستم فیلم و پلی کرد از همون اول هر چی خوراکی بود و کرد تو دهنم
وسطای فیلم سپهر از خنده پایین تخت افتاد خندم گرفت آخر نتونستم تحمل کنم و بلند بلند خندیدم با خوردن بالشت توی سرم گیج به سپهر نگاه کردم که خنده ای کرد و ابروش و بالا انداخت یکی از بالشت ها رو برداشتم و شروع کردم زدنش
مهیار : به خدمتکار گفتم پسره رو بیاره تا ازش آزمایش سلامت بگیریم
خ: آقا تو اتاقش نبود
مهیار : یعنی چی
به خدمتکار ها گفتم همه جا رو بگردن
۳.۳k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.