سینا توی راه فقط مهیار احسان با هم صحبت میکردن ولی اهمی

سینا : توی راه فقط مهیار احسان با هم صحبت میکردن ولی اهمیتی نداشت چقدر این بیرون قشنگه باورم نمیشه این همه مدت این منظره رو از دست داده بودم محو بیرون بودم که ماشین ایستاد یک مرد پیر اومد و سلام کرد مهیار جوابشو داد مرد مهربونی بنظر می رسید
پیاده شدنم مصادف شد با باز شدن دهنم خیلی خوشگل بود اینجا خونست یا عمارت نه اینجا قصره
به خودم که اومدم داشتن به من نگاه میکردن خجالت زده دهن باز شدمو بستم و بی حرف دنبالشون رفتم وارد قصر شدیم به اندازه بیرون قشنگ بود اما ساده و در عین حال زیبا
یکسری آدم که لباسهاشون شکل هم بود به جزع یکی که انگار آشپز بود وایساده بودن و یکی یکی میگفتن ..سلام آقا خوش اومدین مرد اخمو فقط سرش و تکون میداد دلم براشون سوخت تازه دور از ادب هم بود به همه سلام کردم دقت که کردم یه مرد گوشه وایساده بود و مرد اخمو جلوش بود آروم گفت سلام ارباب
دیدگاه ها (۰)

مرد اخمو چیزی به احسان گفت که سمت من اومدو گفت دنبالش برمسپ...

سرنوشت تو

به جز رمان ویدئو هایی که جالب باشن و میزارم

سینا : تا اینو گفت مثل چی سمت غذا ها رفتم خیلی خوشمزه بود مه...

با نوری که خورد تو صورتم بیدار شدم رفتم سرویس بهداشتی کارای ...

پارت ۲

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۴ساعت کاریم تمام شده بود رفتم سوار ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط