★سختی★
★سختی★
پارت ۳۷...
برای لحظه ای چشماشو باز کرد و تونست دوباره چهره درهم اون آلفارو ببینه ولی اون به جلوش خیره بود .
اصلا چرا بغلش کرده بود؟
داشتن کجا میرفتن؟
خواست حرف بزنه ولی سوزش لبش بهش اجازه نداد و فقط تونست ناله
خفه ای از ته گلوش بکنه .
_نباید اینقدر ضعیف باشی جونگکوک!
دیگه عصبانیتی توی صداش نبود.
حتی میشد گفت هیچ حسی توی صداش نبود.
ولی درد اون لحظه نمیذاشت به چیزی فکر کنه و دوباره چشماشو بست .
حتی وقتی نرمی تخت رو حس کرد نتونست چیزی بگه .حتی زمانی که
سوزش سوزن آمپول رو روی پوستش حس کرد !
***
همزمان چند حس مختلف رو حس میکرد.
باید هرچه سریعتر با لوهان حرف میزد.
هرچند هنوز هم بهش اعتماد نداشت ولی ریسک کردن روی جون جونگکوک چیزی نبود که بخواد انجام بده .
بالاخره اون پسر کوچیکتر رو به دکتر درمانگاه سپرد و به سمت اتاقش راه
افتاد .
میخواست تا قبل از به هوش اومدن جونگکوک با لوهان صحبت کنه .
به چند تا از افرادش گفت سریعتر لوهانو بیارن اتاقش .
چند دقیقه بعد در اتاقش بدون در زدن باز شد و لوهان با لبخند بزرگ و
سهون با اخم غلیظی وارد شدن .
حدس بلایی که اون شیطون کوچولو سر سهون اورده سخت نبود مخصوصا
با اون زخم کوچیک و ورم روی لباش .
حداقل میتونست به این نتیجه برسه دوستش هم زیاد بی میل نبوده .
با سرش اشاره کرد که بشینن .
ادامه دارد...
پارت ۳۷...
برای لحظه ای چشماشو باز کرد و تونست دوباره چهره درهم اون آلفارو ببینه ولی اون به جلوش خیره بود .
اصلا چرا بغلش کرده بود؟
داشتن کجا میرفتن؟
خواست حرف بزنه ولی سوزش لبش بهش اجازه نداد و فقط تونست ناله
خفه ای از ته گلوش بکنه .
_نباید اینقدر ضعیف باشی جونگکوک!
دیگه عصبانیتی توی صداش نبود.
حتی میشد گفت هیچ حسی توی صداش نبود.
ولی درد اون لحظه نمیذاشت به چیزی فکر کنه و دوباره چشماشو بست .
حتی وقتی نرمی تخت رو حس کرد نتونست چیزی بگه .حتی زمانی که
سوزش سوزن آمپول رو روی پوستش حس کرد !
***
همزمان چند حس مختلف رو حس میکرد.
باید هرچه سریعتر با لوهان حرف میزد.
هرچند هنوز هم بهش اعتماد نداشت ولی ریسک کردن روی جون جونگکوک چیزی نبود که بخواد انجام بده .
بالاخره اون پسر کوچیکتر رو به دکتر درمانگاه سپرد و به سمت اتاقش راه
افتاد .
میخواست تا قبل از به هوش اومدن جونگکوک با لوهان صحبت کنه .
به چند تا از افرادش گفت سریعتر لوهانو بیارن اتاقش .
چند دقیقه بعد در اتاقش بدون در زدن باز شد و لوهان با لبخند بزرگ و
سهون با اخم غلیظی وارد شدن .
حدس بلایی که اون شیطون کوچولو سر سهون اورده سخت نبود مخصوصا
با اون زخم کوچیک و ورم روی لباش .
حداقل میتونست به این نتیجه برسه دوستش هم زیاد بی میل نبوده .
با سرش اشاره کرد که بشینن .
ادامه دارد...
۷۲۰
۲۵ آذر ۱۴۰۳