رمان ماهک پارت 80
#رمان_ماهک #پارت_80
دستمو زیر چونم زده بودم و به تعریفاش گوش میدادم.
از شیطونیاش با دوستاش و دخترخاله هاش میگفت و منم با ذوق گوش میدادم و گفتم خوشبحالت که کلی دوست داری ترانه.
ترانه:مگه تو نداری؟
+خب نه منکه اینجا کسی رو نمیشناسم اصلا
دستشو به پیشونیش زد و گفت اخ یادم نبود اره راست میگی پس حالا که اینطوره یروزایی از هفته رو باهم میریم گردش و وقت میگذرونیم نگران اقا ارشم نباش خودم اجازتو ازش میگیرم امیرعلی قبلا گفته که چقدر روت حساسه... با ذوق دستمو بهم زدم و گفتم عالیه
شام رو همگی دورهم خوردیم و حسابی خوش گذشت بعد از شام هم یکم باهم وقت گذروندیم و موقه رفتن ترانه و امیرعلی کلی ازمون قول گرفتن که بریم خونشون و بهشون سر بزنیم.
آرش✍
از اشپزخونه که بیرون اومد نگاهم بهش افتاد چقدر ناز شده بود چطور من متوجه این همه زیباییش نشده بودم دلم نمیخواست ازش چشم بردارم خیره بهش نگاه میکردم که سرفه مصلحتی امیرعلی باعث شد نگاهمو ازش بگیرم.
وقتی بهش گفتم که خوشگل شده خیلی خجالت کشید جدیدا هرچیزی که بهش میگم سریع خجالت میکشه و کاملا هم مشهوده.
انگار دیگه خبری از اون دختر بچه تخس نیست انگار دارم با یه دختر جوون مواجه میشم که حس های زنونه داره درونش شکل میگیره...
زمانی که با ماهک ازدواج کردم واقعا بچه بود درسته که عاشقش بودم اما چون زیادی بچه بود باعث میشد که تمایلاتم نسبت بهش قابل کنترل باشه، اما الان کنترل کردن خودم در مقابلش سخت شده ماهک داره به اون چیزی نزدیک میشه که من همیشه ازش میترسیدم...
غرق توی چشماش بودم که با اخم روشو ازم گرفت دروغ چرا خیلی تعجب کردم از کارش حتی حرصم گرفت، اما الان که بهش فکر میکنم میبینم که حق با اونه من حتی خودمم از ناپایداری رفتار و کردارم اذیت میشم اونکه دیگه جای خود داره.
ماهک حق داره که از من بدش بیاد یا حتی متنفر باشه اخه کدوم دختری میتونه مردی رو تحمل کنه که ساعتی قربون صدقش بره و ساعتی بعد دری بری بهش بگه، ساعتی واسش اهمیت و احترام قائل شه و ساعتی بعد نسبت بهش بی توجه باشه...
ماهک کجای این ماجراست که من انقدر دارم اذیتش میکنم؟ اصلا جایی ازین ماجرا به ماهک تعلق میگیره؟ من دارم انتقام کیو چیو از ماهک میگیرم؟من هنوزم که هنوزه نمیتونم با احساساتم کنار بیام اخه عشق و انتقام چطور میتونه کنار هم قرار بگیره؟
من باز هم امشب بعد از مدت ها دچار این احساسات ضد و نقیض شدم، کاش میشد شب رو بخوابم و وقتی بیدار میشدم میدیدم همه ی اینا یه کابوس بوده و اون نامه لعنتی که همه زندگیمو ازم گرفت و پیش چشمم سیاه و تارش کرد، یه کابوسی بیش نبوده.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
دستمو زیر چونم زده بودم و به تعریفاش گوش میدادم.
از شیطونیاش با دوستاش و دخترخاله هاش میگفت و منم با ذوق گوش میدادم و گفتم خوشبحالت که کلی دوست داری ترانه.
ترانه:مگه تو نداری؟
+خب نه منکه اینجا کسی رو نمیشناسم اصلا
دستشو به پیشونیش زد و گفت اخ یادم نبود اره راست میگی پس حالا که اینطوره یروزایی از هفته رو باهم میریم گردش و وقت میگذرونیم نگران اقا ارشم نباش خودم اجازتو ازش میگیرم امیرعلی قبلا گفته که چقدر روت حساسه... با ذوق دستمو بهم زدم و گفتم عالیه
شام رو همگی دورهم خوردیم و حسابی خوش گذشت بعد از شام هم یکم باهم وقت گذروندیم و موقه رفتن ترانه و امیرعلی کلی ازمون قول گرفتن که بریم خونشون و بهشون سر بزنیم.
آرش✍
از اشپزخونه که بیرون اومد نگاهم بهش افتاد چقدر ناز شده بود چطور من متوجه این همه زیباییش نشده بودم دلم نمیخواست ازش چشم بردارم خیره بهش نگاه میکردم که سرفه مصلحتی امیرعلی باعث شد نگاهمو ازش بگیرم.
وقتی بهش گفتم که خوشگل شده خیلی خجالت کشید جدیدا هرچیزی که بهش میگم سریع خجالت میکشه و کاملا هم مشهوده.
انگار دیگه خبری از اون دختر بچه تخس نیست انگار دارم با یه دختر جوون مواجه میشم که حس های زنونه داره درونش شکل میگیره...
زمانی که با ماهک ازدواج کردم واقعا بچه بود درسته که عاشقش بودم اما چون زیادی بچه بود باعث میشد که تمایلاتم نسبت بهش قابل کنترل باشه، اما الان کنترل کردن خودم در مقابلش سخت شده ماهک داره به اون چیزی نزدیک میشه که من همیشه ازش میترسیدم...
غرق توی چشماش بودم که با اخم روشو ازم گرفت دروغ چرا خیلی تعجب کردم از کارش حتی حرصم گرفت، اما الان که بهش فکر میکنم میبینم که حق با اونه من حتی خودمم از ناپایداری رفتار و کردارم اذیت میشم اونکه دیگه جای خود داره.
ماهک حق داره که از من بدش بیاد یا حتی متنفر باشه اخه کدوم دختری میتونه مردی رو تحمل کنه که ساعتی قربون صدقش بره و ساعتی بعد دری بری بهش بگه، ساعتی واسش اهمیت و احترام قائل شه و ساعتی بعد نسبت بهش بی توجه باشه...
ماهک کجای این ماجراست که من انقدر دارم اذیتش میکنم؟ اصلا جایی ازین ماجرا به ماهک تعلق میگیره؟ من دارم انتقام کیو چیو از ماهک میگیرم؟من هنوزم که هنوزه نمیتونم با احساساتم کنار بیام اخه عشق و انتقام چطور میتونه کنار هم قرار بگیره؟
من باز هم امشب بعد از مدت ها دچار این احساسات ضد و نقیض شدم، کاش میشد شب رو بخوابم و وقتی بیدار میشدم میدیدم همه ی اینا یه کابوس بوده و اون نامه لعنتی که همه زندگیمو ازم گرفت و پیش چشمم سیاه و تارش کرد، یه کابوسی بیش نبوده.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۱۶.۲k
۰۷ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.