رمان ماهک پارت 81
#رمان_ماهک #پارت_81
ماهک✍
دوسه روزی از مهمونی گذشت و قرار شد با امیرعلی و ترانه بریم خرید.
رژ قرمز رنگی زدم، تاپ همرنگش رو همراه با شلوارک سفیدی تنم کردم به اتاق مطالعم رفتم و طبق معمول شروع کردم به خوندن درس هام.
باز هم کتاب اشتباهی برداشتم و رفتم سر کتابخونه ک تعویضش کنم و مثل همیشه ارش بدون در زدن وارد اتاق شد.
این وقت روز خونه چکار میکنه این باید الان سرکار باشه... چند باری صداش کردم که جوابی نداد.
اینبار با صدای بلند تری صداش کردم
+ارششش ارشش
_هان
+حواست کجاست؟
_بله؟
+میگم کاری داشتی
_اره، اومدم بگم ک امروز با امیرعلی و ترانه میریم خرید
+میدونم
یه تای ابروشو بالا داد و متعجب پرسید از کجا؟
+ترانه بهم گفت
_اها
روی پاشنه پا برگشتم سمتش که با دیدنم ماتش برد متعجب بهش نگاه کردم و گفتم ساعت چند میریم؟ چند لحظه ای خیره بهم نگاه کرد عصبی دستی توی موهاش کشید و اومد سمتم انقدر فاصلش باهام کم بود که یک قدم به عقب رفتم اما مانع شد و مچ دستمو محکم توی دستش گرفت و از بین دندونای قفل شدش گفت:
+دیگه ازین لباسا تو خونه نپوش بار اخرته که اینجوری میگردی
جرات نمیکردم دهن باز کنم پس اروم لب زدم چرا؟
+چون تو این خراب شده مش رحمت میره و میاد و دلم نمیخواد کسی که اسمش توی شناسنامم هس جلوی مرد غریبه بااین سر و وضع بگرده
چیزی نگفتم و اروم دستمو از توی دستش دراوردم چقدر درد گرفته بود احمق چقدر زورش زیاده گودزیلای بیشعور داشتم دستمو ماساژ میدادم که باز صدای نحسش بلند شد
+نشنیدم
_چیو؟
+چشم گفتنتو
ساکت بهش نگاه میکردم که عصبی داد زد نمیشنومممم
ناخوداگاه دستامو روی گوشم گزاشتم چشامو بستم و گفتم چشم هرچی تو بگی فقط داد نکش
+ساعت پنج اماده باش
همونجور که به سمت در میرفت ایستاد و دوباره برگشت سمتم
+راستی یوقت هوا برت نداره ها فک نکنی خبریه تو برا من فقط دختری هستی که اسمش تو شناسناممه و تا یه مدت دیگه هم پاک میشه پس بیخودی خیال بافیای دخترونه نکن.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
ماهک✍
دوسه روزی از مهمونی گذشت و قرار شد با امیرعلی و ترانه بریم خرید.
رژ قرمز رنگی زدم، تاپ همرنگش رو همراه با شلوارک سفیدی تنم کردم به اتاق مطالعم رفتم و طبق معمول شروع کردم به خوندن درس هام.
باز هم کتاب اشتباهی برداشتم و رفتم سر کتابخونه ک تعویضش کنم و مثل همیشه ارش بدون در زدن وارد اتاق شد.
این وقت روز خونه چکار میکنه این باید الان سرکار باشه... چند باری صداش کردم که جوابی نداد.
اینبار با صدای بلند تری صداش کردم
+ارششش ارشش
_هان
+حواست کجاست؟
_بله؟
+میگم کاری داشتی
_اره، اومدم بگم ک امروز با امیرعلی و ترانه میریم خرید
+میدونم
یه تای ابروشو بالا داد و متعجب پرسید از کجا؟
+ترانه بهم گفت
_اها
روی پاشنه پا برگشتم سمتش که با دیدنم ماتش برد متعجب بهش نگاه کردم و گفتم ساعت چند میریم؟ چند لحظه ای خیره بهم نگاه کرد عصبی دستی توی موهاش کشید و اومد سمتم انقدر فاصلش باهام کم بود که یک قدم به عقب رفتم اما مانع شد و مچ دستمو محکم توی دستش گرفت و از بین دندونای قفل شدش گفت:
+دیگه ازین لباسا تو خونه نپوش بار اخرته که اینجوری میگردی
جرات نمیکردم دهن باز کنم پس اروم لب زدم چرا؟
+چون تو این خراب شده مش رحمت میره و میاد و دلم نمیخواد کسی که اسمش توی شناسنامم هس جلوی مرد غریبه بااین سر و وضع بگرده
چیزی نگفتم و اروم دستمو از توی دستش دراوردم چقدر درد گرفته بود احمق چقدر زورش زیاده گودزیلای بیشعور داشتم دستمو ماساژ میدادم که باز صدای نحسش بلند شد
+نشنیدم
_چیو؟
+چشم گفتنتو
ساکت بهش نگاه میکردم که عصبی داد زد نمیشنومممم
ناخوداگاه دستامو روی گوشم گزاشتم چشامو بستم و گفتم چشم هرچی تو بگی فقط داد نکش
+ساعت پنج اماده باش
همونجور که به سمت در میرفت ایستاد و دوباره برگشت سمتم
+راستی یوقت هوا برت نداره ها فک نکنی خبریه تو برا من فقط دختری هستی که اسمش تو شناسناممه و تا یه مدت دیگه هم پاک میشه پس بیخودی خیال بافیای دخترونه نکن.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۵.۷k
۰۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.