رمان ماهک پارت 79
#رمان_ماهک #پارت_79
سرمو بالا بردم و بی هیچ حرفی زل زدم به چشماش در واقع حرفی هم نداشتم که بزنم چی باید میگفتم باید میگفتم جدیدا هرکاری میکنی ضربان قلبم بالا میره... هول میشم... گرمم میشه... یچیزی تو دلم هوری میریزه... اینارو میگفتم تا به این احساساتم بخنده... واقعا اگه بخنده چی اگه مسخرم کنه... اگه به بازی بگیرتم اصلا مگه این ادم همونی نیس که با لجبازی فرصت خیلی کارا رو ازم گرفت مگه همونی نیس که منو وارد یه زندگی اجباری کرد حالا هرچقدرم که موقت باشه... چه تضمینی هست که من از احساساتم بگم و اون واکنش خوبی نشون بده... قطعا واکنشش خوب نیست قطعا به بازی میگیرتم و احساساتمو نادید میگیره اره همینطوره من نباید گول این ظاهر مهربونی رو بخورم که از خودش نشون میده...
همه ی این افکار توی چند ثانیه از مغزم رد شد ناخوداگاه اخمی کردم و سرمو پایین انداختم به جرات میتونم بگم چشاش از تعجب اندازه دوتا نعلبکی شده اما برام اهمیت نداره من نباید اجازه بدم که با روحم بازی کنه همچنان اخم غلظی روی پیشونیم بود و با انگشتام بازی میکردم که با صدای ترانه سرمو بالا اوردم.
ترانه: درسا چطور پیش میره ماهکی؟ خسته که نشدی؟
_خسته؟ نه اصلا من عاشق درس خوندنم
+چه رشته ای دوس داری قبول شی؟
-پزشکی
+واقعا؟عالیه
_اوهوم، خیلی بهش علاقه دارم
ترانه با ذوق گفت بگو ببینم دست خطت هم مث این دکترا زشت و میخیه یا نه؟
بعدشم ریز ریز خندید چون منظورش به امیرعلی بود.
امیر علی صداشو کلفت کرد و بالحن لاتی گفت چییییی الان بامن بودی زننننن؟ ترانه خندید و امیر علی با همون لحن و صدا ادامه داد حالا که اینجورههههه امشبببب همه ظرفارو من میشورم حررررفففف اضافی هم نباشههه
هممون زدیم زیر خنده ارش نچ نچی کرد و به معنای خاک تو سرت دستی واسه امیرعلی تکون داد و شروع کردن به چرت و پرت گفتن و بحث کردن باهم.
داشتم به دعوای این دوتا میخندیدم که باز صدای ترانه بلند شد
+نگفتی ماهک دست خطت دکتریه یا نه
_لبخندی زدم و گفتم بیا بریم نشونت بدم
با ذوق گفت واقعاااا؟
با خنده سری تکون دادم و گفتم اره بیابریم
باهم به اتاق مطالعم رفتیم و ترانه با ذوق روی یکی از صندلیا نشست منم یکی از دفترامو جلوش گزاشتم و گفتم بفرمایین خانوم و خودمم روبروش نشستم
برگه هارو ورق میزد و هی به به و چه چه میکرد.
یکساعتی همونجا نشستیم و از هر دری حرف زدیم و خندیدیم واقعا توی همین دوتا برخورد عاشقش شده بودم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
سرمو بالا بردم و بی هیچ حرفی زل زدم به چشماش در واقع حرفی هم نداشتم که بزنم چی باید میگفتم باید میگفتم جدیدا هرکاری میکنی ضربان قلبم بالا میره... هول میشم... گرمم میشه... یچیزی تو دلم هوری میریزه... اینارو میگفتم تا به این احساساتم بخنده... واقعا اگه بخنده چی اگه مسخرم کنه... اگه به بازی بگیرتم اصلا مگه این ادم همونی نیس که با لجبازی فرصت خیلی کارا رو ازم گرفت مگه همونی نیس که منو وارد یه زندگی اجباری کرد حالا هرچقدرم که موقت باشه... چه تضمینی هست که من از احساساتم بگم و اون واکنش خوبی نشون بده... قطعا واکنشش خوب نیست قطعا به بازی میگیرتم و احساساتمو نادید میگیره اره همینطوره من نباید گول این ظاهر مهربونی رو بخورم که از خودش نشون میده...
همه ی این افکار توی چند ثانیه از مغزم رد شد ناخوداگاه اخمی کردم و سرمو پایین انداختم به جرات میتونم بگم چشاش از تعجب اندازه دوتا نعلبکی شده اما برام اهمیت نداره من نباید اجازه بدم که با روحم بازی کنه همچنان اخم غلظی روی پیشونیم بود و با انگشتام بازی میکردم که با صدای ترانه سرمو بالا اوردم.
ترانه: درسا چطور پیش میره ماهکی؟ خسته که نشدی؟
_خسته؟ نه اصلا من عاشق درس خوندنم
+چه رشته ای دوس داری قبول شی؟
-پزشکی
+واقعا؟عالیه
_اوهوم، خیلی بهش علاقه دارم
ترانه با ذوق گفت بگو ببینم دست خطت هم مث این دکترا زشت و میخیه یا نه؟
بعدشم ریز ریز خندید چون منظورش به امیرعلی بود.
امیر علی صداشو کلفت کرد و بالحن لاتی گفت چییییی الان بامن بودی زننننن؟ ترانه خندید و امیر علی با همون لحن و صدا ادامه داد حالا که اینجورههههه امشبببب همه ظرفارو من میشورم حررررفففف اضافی هم نباشههه
هممون زدیم زیر خنده ارش نچ نچی کرد و به معنای خاک تو سرت دستی واسه امیرعلی تکون داد و شروع کردن به چرت و پرت گفتن و بحث کردن باهم.
داشتم به دعوای این دوتا میخندیدم که باز صدای ترانه بلند شد
+نگفتی ماهک دست خطت دکتریه یا نه
_لبخندی زدم و گفتم بیا بریم نشونت بدم
با ذوق گفت واقعاااا؟
با خنده سری تکون دادم و گفتم اره بیابریم
باهم به اتاق مطالعم رفتیم و ترانه با ذوق روی یکی از صندلیا نشست منم یکی از دفترامو جلوش گزاشتم و گفتم بفرمایین خانوم و خودمم روبروش نشستم
برگه هارو ورق میزد و هی به به و چه چه میکرد.
یکساعتی همونجا نشستیم و از هر دری حرف زدیم و خندیدیم واقعا توی همین دوتا برخورد عاشقش شده بودم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۹.۶k
۰۷ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.