رمان ماهک پارت 82
#رمان_ماهک #پارت_82
پوزخندی زد و ادامه داد
+اخه فسقل بچه ای ممکنه ازین فکرا زیاد پیش خودت کنی... تو حتی اونقدری چشم گیر نیستی که من بخوام واسه یک شبم ازت استفاده کنم چه برسه به اینکه حسی بهت داشته باشم کوچولو
سرمو پایین انداختم با رفتنش اشکم سرازیر شد چه حس بدیه تحقیر شدن، خورد شدن، چقدر بده شنیدن صدای شکسته شدن قلبت و غرورت... منم یه دخترم و مثل بقیه دخترا احساس دارم قلب دارم عاطفه دارم، چرا اینو نمیفهمه چرا همیشه منو خورد میکنه... مگه من گفتم تو حسی بهم داری... مگه همچین توهمی زدم...
صورتم از اشک خیس بود به سمت سرویس توی اتاق رفتم ابی به صورتم زدم و یکی از کتابامو باز کردم و واسه اینکه فراموش کنم حرفاشو شروع کردم به خوندن، جدیدا همدم من شده این درس و کتابا...
نزدیکای وقت ناهار به اتاق خواب رفتم لباسامو با لباس شلوار ستی عوض کردم که طرحای خرس خرسی روشه و خیلی دوسش دارم...
خوابیدم روی تخت و خودمو زدم به خواب تا برای ناهار نرم پایین...
برای چندمین بار سمیرا خانوم صدام کرد و چند دقیقه ای بعد اومد توی اتاق نفس نفس میزد. عذاب وجدان گرفتم زن بیچاره رو کشوندم تا اینجا...
پتو رو کنار زد و زیرلب گفت چرا این موقه خوابیدی اخه مادر پتو رو روم مرتب کرد و اروم از در خارج شد.
ساعتو روی چهار کوک کردم و سعی کردم بخوابم...
آرش✍
وارد اتاق شدم و بهش گفتم که قراره بریم خرید وقتی برگشت سمتم ماتم برد بااون سر و وضع از همیشه خواستنی تر شده بود لحظه ای ازینکه ندارمش حرصم گرفت پس رفتم سمتش و حسابی ازینکه ازین لباسا بپوشه منعش کردم و اون در جواب فقط گفت چرا یک لحظه موندم چی بگم اما خودمو نباختمو سریع مش رحمت بیچاره رو بهونه کردم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
پوزخندی زد و ادامه داد
+اخه فسقل بچه ای ممکنه ازین فکرا زیاد پیش خودت کنی... تو حتی اونقدری چشم گیر نیستی که من بخوام واسه یک شبم ازت استفاده کنم چه برسه به اینکه حسی بهت داشته باشم کوچولو
سرمو پایین انداختم با رفتنش اشکم سرازیر شد چه حس بدیه تحقیر شدن، خورد شدن، چقدر بده شنیدن صدای شکسته شدن قلبت و غرورت... منم یه دخترم و مثل بقیه دخترا احساس دارم قلب دارم عاطفه دارم، چرا اینو نمیفهمه چرا همیشه منو خورد میکنه... مگه من گفتم تو حسی بهم داری... مگه همچین توهمی زدم...
صورتم از اشک خیس بود به سمت سرویس توی اتاق رفتم ابی به صورتم زدم و یکی از کتابامو باز کردم و واسه اینکه فراموش کنم حرفاشو شروع کردم به خوندن، جدیدا همدم من شده این درس و کتابا...
نزدیکای وقت ناهار به اتاق خواب رفتم لباسامو با لباس شلوار ستی عوض کردم که طرحای خرس خرسی روشه و خیلی دوسش دارم...
خوابیدم روی تخت و خودمو زدم به خواب تا برای ناهار نرم پایین...
برای چندمین بار سمیرا خانوم صدام کرد و چند دقیقه ای بعد اومد توی اتاق نفس نفس میزد. عذاب وجدان گرفتم زن بیچاره رو کشوندم تا اینجا...
پتو رو کنار زد و زیرلب گفت چرا این موقه خوابیدی اخه مادر پتو رو روم مرتب کرد و اروم از در خارج شد.
ساعتو روی چهار کوک کردم و سعی کردم بخوابم...
آرش✍
وارد اتاق شدم و بهش گفتم که قراره بریم خرید وقتی برگشت سمتم ماتم برد بااون سر و وضع از همیشه خواستنی تر شده بود لحظه ای ازینکه ندارمش حرصم گرفت پس رفتم سمتش و حسابی ازینکه ازین لباسا بپوشه منعش کردم و اون در جواب فقط گفت چرا یک لحظه موندم چی بگم اما خودمو نباختمو سریع مش رحمت بیچاره رو بهونه کردم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۷.۱k
۰۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.