Part125
#Part125
جین:جونگکوک توبزرگ نمیشی خدایی+مگه خدت میشی الان چندسالته_چه ربطی داره رویا:راست میگه دیگه همتون عین همین جین:یاااامن کجام عین بچه هاس جیهوپ:توتویه گروهمونم ازمکنه مکنه تربودی هنوزم البته هستی جین:یاااادوباره صدایه درامدرفتم بازکردم که مامانموباباموداداشم بودن باهم دست دادیمواونام یه راست رفتن سراغ یولابعدازخسته کردنش بغلش کردم که ازدستشون نجاتش بدم کشتن پسرموانقدبهم مالوندنش معلوم بودخوابش میادانقدکه خمیازه کشیدوچشماشو مالوند+رستاجان بیاناراخوابش میادببین میتونی بخوابونیش تهمین:ننهه نخوابونش_اگه نخوابه که اون رویه یولارم میبینین که دیدنیه ته:زودبیدار میشه+معلوم نیس ولی اینجوری که شمابچمو چلوندینش تافردامیخوابه_غذاحاضره شمابرین بخورین تامنم برم یولاروبخوابونم نامی:دخترم کی انقدبزرگ شدپاشین بریم زیاداذیتش نکنین ته:پس وقتی خوابیدبیارینش روکاناپه بزاریش_باشه مامان:دخترم میخوای بدش من میخوابونمش توبروغذاتوبخورخسته ای_ن مامان جون مرسی خسته نیستم شما بفرمایین شام بخورین همشون رفتن دورمیزنشستن منم دنبالش رفتم تواتاق تااگه کمک خواست کنارش باشم رویه تختمون نشستوپوشکشوعوض کردوبهش شیردادکنارش نشستمو نگاشون کردم_چیشده چرااینجوری نگامون میکنی+هیچی فقط به خاطرداشتنتون خشحالم مرسی که امدی توزندگیم_من ممنونم ازت که قبولم کردی+اگه اینکارونمیکردم واقعابایدخدمولعنت میکردم خیلی دوستون دارم_منم چرانرفتی غذابخوری+دوست داشتم کنارت باشم وقتی خوابش بردرفتیم توحالوگذاشتش روکاناپه پتوانداخت روش بعدم رفتیم که شاممونوبخوریم خیلی خوب شده بودبعدازشام هرکس مشغول یه چیزی بودکه صدایه گریه یولاامدنگاکردیم دیدیم تهیونگ کنارشه+یاااتوبارکوخ ریختی چرابیدارش کردی ته:اخه خیلی گوگولیه+بروکناربرایه همین میگفتی بیارش توحال ته:اره دیگه +کوفت یولاروبغل کردموراه میرفتم تاساکت بشه ته:بدش به خودم خودم نگهش میدارم ازم گرفتشورفت نشست باهاش بازی کردن+خب خدت یه بچه بیارانقدم بابچه من ورنروته:به رونیابگونگاش کردم که خجالت کشیدخلاصه بعددوسه ساعت رفتن خونه هاشون راستی دنییل یه باربرایه خداحافظی ازمون امدیکم باهم حرف زدیمو بعدش رفت وقتی ازرستاپرسیدم اونروزچی بهش گفته گف که گفته من توروبخشیدم به کسی که لیاقتتوداره شایداخراین بازی منی نباشه ولی لطفا گاهی یادم کن یکم اعصبی شدم ولی خب چیزی نمیتونستم بگم همینطور منو بقیه اعضاخانواده هامونو همون زمان چندبارفرستادیم ایران تاباخانواده هاشون صحبت کنن البته بامترجم به لطف یه دوتاازخانوادشون تونستیم خانوادهاشونو پیداکنیم بعدازچندبارحرف زدن بلاخره راضی شده که باهاشون ازدواج کنیم
جین:جونگکوک توبزرگ نمیشی خدایی+مگه خدت میشی الان چندسالته_چه ربطی داره رویا:راست میگه دیگه همتون عین همین جین:یاااامن کجام عین بچه هاس جیهوپ:توتویه گروهمونم ازمکنه مکنه تربودی هنوزم البته هستی جین:یاااادوباره صدایه درامدرفتم بازکردم که مامانموباباموداداشم بودن باهم دست دادیمواونام یه راست رفتن سراغ یولابعدازخسته کردنش بغلش کردم که ازدستشون نجاتش بدم کشتن پسرموانقدبهم مالوندنش معلوم بودخوابش میادانقدکه خمیازه کشیدوچشماشو مالوند+رستاجان بیاناراخوابش میادببین میتونی بخوابونیش تهمین:ننهه نخوابونش_اگه نخوابه که اون رویه یولارم میبینین که دیدنیه ته:زودبیدار میشه+معلوم نیس ولی اینجوری که شمابچمو چلوندینش تافردامیخوابه_غذاحاضره شمابرین بخورین تامنم برم یولاروبخوابونم نامی:دخترم کی انقدبزرگ شدپاشین بریم زیاداذیتش نکنین ته:پس وقتی خوابیدبیارینش روکاناپه بزاریش_باشه مامان:دخترم میخوای بدش من میخوابونمش توبروغذاتوبخورخسته ای_ن مامان جون مرسی خسته نیستم شما بفرمایین شام بخورین همشون رفتن دورمیزنشستن منم دنبالش رفتم تواتاق تااگه کمک خواست کنارش باشم رویه تختمون نشستوپوشکشوعوض کردوبهش شیردادکنارش نشستمو نگاشون کردم_چیشده چرااینجوری نگامون میکنی+هیچی فقط به خاطرداشتنتون خشحالم مرسی که امدی توزندگیم_من ممنونم ازت که قبولم کردی+اگه اینکارونمیکردم واقعابایدخدمولعنت میکردم خیلی دوستون دارم_منم چرانرفتی غذابخوری+دوست داشتم کنارت باشم وقتی خوابش بردرفتیم توحالوگذاشتش روکاناپه پتوانداخت روش بعدم رفتیم که شاممونوبخوریم خیلی خوب شده بودبعدازشام هرکس مشغول یه چیزی بودکه صدایه گریه یولاامدنگاکردیم دیدیم تهیونگ کنارشه+یاااتوبارکوخ ریختی چرابیدارش کردی ته:اخه خیلی گوگولیه+بروکناربرایه همین میگفتی بیارش توحال ته:اره دیگه +کوفت یولاروبغل کردموراه میرفتم تاساکت بشه ته:بدش به خودم خودم نگهش میدارم ازم گرفتشورفت نشست باهاش بازی کردن+خب خدت یه بچه بیارانقدم بابچه من ورنروته:به رونیابگونگاش کردم که خجالت کشیدخلاصه بعددوسه ساعت رفتن خونه هاشون راستی دنییل یه باربرایه خداحافظی ازمون امدیکم باهم حرف زدیمو بعدش رفت وقتی ازرستاپرسیدم اونروزچی بهش گفته گف که گفته من توروبخشیدم به کسی که لیاقتتوداره شایداخراین بازی منی نباشه ولی لطفا گاهی یادم کن یکم اعصبی شدم ولی خب چیزی نمیتونستم بگم همینطور منو بقیه اعضاخانواده هامونو همون زمان چندبارفرستادیم ایران تاباخانواده هاشون صحبت کنن البته بامترجم به لطف یه دوتاازخانوادشون تونستیم خانوادهاشونو پیداکنیم بعدازچندبارحرف زدن بلاخره راضی شده که باهاشون ازدواج کنیم
۲.۵k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.