پارت۸
پارت۸
جونگکوک:متاسفم تو بخاطر دوست داشتن ما چقدر تحقیر شدی
یوری:نکنه فکرمیکنی من از اینکه شما هارو استن میکردم خجالت میکشیدم نه خیرم من افتخار میکردم و میکنم
جونگکوک:امیدوارم موفق بشی و به ارزوت برسی
یوری:اهوم امیدوارم
جونگ هیون:اخی تو فقط یه دختر کوچولو بودی
مادرکوک:خب بسه دیگه بیاید شام بخوریم یوری جان شماهم شب و پیش ما بمون
یوری:نه خب نمیشه باید برگردم خوابگاه تا الانم واقعا مزاحم شدم
پدرکوک:خب بیا شام بخور بعد از شام جونگکوک میرسونت خوابگاه
یوری:نه خودم میرم بعدش
پدرکوک:همینکه گفتم
یوری:چشم
*پرش زمانی به بعد شام و رفتن یوری*
مادرکوک:اون دختر واقعا سختی کشیده
پدرکوک:اره ولی اون یه دختر عاقل و فهمیده اس
مادرکوک:کاش منم یه دختر داشتم
پدرکوک:میگم نظرت چیه که
مادرکوک:دقیقا منم به همون فکر میکنم
پدرکوک:عالیه جونگکوک ادرس دبیرستانی که یوری توش درس میخونه رو بده
جونگکوک:بابا جان واقعا میخوای که
پدرکوک:اره شما پسرا که بدتون نمیاد
جونگ هیون:منکه ازخدامه
جونگکوک:منم موافقم
و جونگکوک ادرس دبیرستانی که یوری درس میخونه توش و ادرس کمپانی جی وای پی و به پدر و مادرش داد
فردای اون روز پدر و مادر کوک رفتن کمپانی و با جین یونگ حرف زدن
پدرکوک:ما میخوایم که یوری به عنوان دختر خونده ما باشه
مادرکوک:شما میتونید کمک کنید درسته
جین یونگ:بله میتونم کمک کنم ولی این باید درصورتی باشه که خوده یوری هم بخواد و اینکه شما یوری و از کجا میشناسید
مادرکوک:یوری دیروز به من کمک کرد شاید اگر اون نبود من واقعا حالم خیلی بد میشد اون دختر خیلی شایسته اس
پدرکوک:و اون خوشحال میشه ولی فقط شما باید کمک کنید
جین یونگ:بله کمک میکنم چون یوری بهترین کاراموزه منه
و اونروز تمام کارای اداری و انجام دادن غافل از اینکه خوده یوری چیزی بدونه جین یونگ حال روحی کاراموزش براش خیلی مهم بود مخصوصا یوری چون میدونه یوری قراره بهترین بشه در صنعت کیپاپ برای همین دوست داره حال روحیش خوب باشه تا بتونه بهتر کار کنه یوری یکی از بهترین کارآموزا بود چون نه با کسی دعوا داشت و نه غر میزد و هرکی هرچی بهش میگفت فقط میگفت چشم و خیلی روی تمریناتش تمرکز داشت برای همین جین یونگ میخواست بهترین چیزارو براش فراهم کنه تا بتونه کمپانی و سربلند کنه عصر اون روز پدر و مادر کوک رفتن دنبال یوری تا از مدرسه بیارنش و ماجرارو براش تعریف کنن همین که زنگ خورد یوری با دیدن اونا متعجب شده بود و به طرفشون رفت
.............
جونگکوک:متاسفم تو بخاطر دوست داشتن ما چقدر تحقیر شدی
یوری:نکنه فکرمیکنی من از اینکه شما هارو استن میکردم خجالت میکشیدم نه خیرم من افتخار میکردم و میکنم
جونگکوک:امیدوارم موفق بشی و به ارزوت برسی
یوری:اهوم امیدوارم
جونگ هیون:اخی تو فقط یه دختر کوچولو بودی
مادرکوک:خب بسه دیگه بیاید شام بخوریم یوری جان شماهم شب و پیش ما بمون
یوری:نه خب نمیشه باید برگردم خوابگاه تا الانم واقعا مزاحم شدم
پدرکوک:خب بیا شام بخور بعد از شام جونگکوک میرسونت خوابگاه
یوری:نه خودم میرم بعدش
پدرکوک:همینکه گفتم
یوری:چشم
*پرش زمانی به بعد شام و رفتن یوری*
مادرکوک:اون دختر واقعا سختی کشیده
پدرکوک:اره ولی اون یه دختر عاقل و فهمیده اس
مادرکوک:کاش منم یه دختر داشتم
پدرکوک:میگم نظرت چیه که
مادرکوک:دقیقا منم به همون فکر میکنم
پدرکوک:عالیه جونگکوک ادرس دبیرستانی که یوری توش درس میخونه رو بده
جونگکوک:بابا جان واقعا میخوای که
پدرکوک:اره شما پسرا که بدتون نمیاد
جونگ هیون:منکه ازخدامه
جونگکوک:منم موافقم
و جونگکوک ادرس دبیرستانی که یوری درس میخونه توش و ادرس کمپانی جی وای پی و به پدر و مادرش داد
فردای اون روز پدر و مادر کوک رفتن کمپانی و با جین یونگ حرف زدن
پدرکوک:ما میخوایم که یوری به عنوان دختر خونده ما باشه
مادرکوک:شما میتونید کمک کنید درسته
جین یونگ:بله میتونم کمک کنم ولی این باید درصورتی باشه که خوده یوری هم بخواد و اینکه شما یوری و از کجا میشناسید
مادرکوک:یوری دیروز به من کمک کرد شاید اگر اون نبود من واقعا حالم خیلی بد میشد اون دختر خیلی شایسته اس
پدرکوک:و اون خوشحال میشه ولی فقط شما باید کمک کنید
جین یونگ:بله کمک میکنم چون یوری بهترین کاراموزه منه
و اونروز تمام کارای اداری و انجام دادن غافل از اینکه خوده یوری چیزی بدونه جین یونگ حال روحی کاراموزش براش خیلی مهم بود مخصوصا یوری چون میدونه یوری قراره بهترین بشه در صنعت کیپاپ برای همین دوست داره حال روحیش خوب باشه تا بتونه بهتر کار کنه یوری یکی از بهترین کارآموزا بود چون نه با کسی دعوا داشت و نه غر میزد و هرکی هرچی بهش میگفت فقط میگفت چشم و خیلی روی تمریناتش تمرکز داشت برای همین جین یونگ میخواست بهترین چیزارو براش فراهم کنه تا بتونه کمپانی و سربلند کنه عصر اون روز پدر و مادر کوک رفتن دنبال یوری تا از مدرسه بیارنش و ماجرارو براش تعریف کنن همین که زنگ خورد یوری با دیدن اونا متعجب شده بود و به طرفشون رفت
.............
۴.۹k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.