پارت ۹
پارت ۹
یوری:اوه خانم جئون آقای جئون اینجا چیکار میکنید چطور فهمیدید من اینجا درس میخونم
مادرکوک:جونگکوک گفت
پدرکوک:یه خبر مهم داری که باید برات تعریف کنیم
یوری:اوه حتما بفرمایید
مادرکوک:نه اینجا نه بریم نامسان
پدرکوک:موافقم
یوری:ولی اخه الان ماشین میاد دنبالم
پدرکوک:نگران نباش ماشینی نمیاد
یوری که هنگ کرده بود قبول کرد و به نامسان رفتن هوا سرد بود و باد سردی میوزید که باعث میشد یوری بلرزه ولی خب میخواست بدونه چیشده
پدرکوک:من بگم یا شمامیگی
مادرکوک:من میگم*کل ماجرا رو تعریف میکنه*
پدرکوک:این کله ماجراست وخب میخواستیم سوپرایزت کنیم و نمیدونیم قراره چه واکنشی ازخودت نشون بدی ولی امیدواریم هرچی باشه خوب باشه خب نظرت چیه
یوری:من...من زبونم بند اومده نمیدونم باید چی بگم
مادرکوک:یعنی(یوری حرفش و قطع میکنه)
یوری:یعنی عاشقتونم(و جفتشون و بغل میکنه و گریش میگیره)هیچ وقت فکر نمیکردم کسایی پیدا بشن که منو دوست داشته باشن خیلی برام تازگی داره من واقعا احساس میکنم خوشبخت ترینم(باگریه همه این حرفارو میگه)
پدرکوک:اوه عزیزم
مادرکوک:من بیشتر خوشحالم چون واقعا میتونم بفهمم دختر داشتن چه شکلی میتونه باشه
یوری:واقعا نمیدونم باید چی بگم
(و خب بالاخره بعد کلی اشک و صحنه احساسی تموم شد و یوری و رسوندن خوابگاه و خودشون به خونه رفتن)
یوری:دختراااااا
جینگ یی:ها چیه چته
ای می: بگو ببینم چه خبره
یوری:*همه چیو تعریف میکنه*
ایری:وای دختر
اه لام:مبارکههههه
جینگ یی:واییییی دختره خرشانس
ای می:وای دختر خوشبحالت
یوری:مگه شما خودتون خونواده ندارید که میگید خوشبحاله من ها من الان خوشحالم چون دوتا خونواده خوب دارم
ایری:چرا داریم ولی توی خر الان میدونی کی هستی
ای می:تو خواهر جئون جونگکوکی
جینگ یی:میدونی چقدر خوبه
اه لام:به هرحال هرچی هم باشه برات خوشحالم
یوری:ولی این خبر که نمیخواد پخش بشه
جینگ یی:تو از کجا میدونی
یوری:اخه رسانه ها از کجا میخوان بدونن
ای می:اونا انقدر حرفه ای ان که نگو
یوری:باشه بابا خب من میخوام استراحت کنم کاری ندارین
ایری:به سلامت
بوری:شب بخیر عاشقتونمم
*پرش زمانی به فردا*
...............
یوری:اوه خانم جئون آقای جئون اینجا چیکار میکنید چطور فهمیدید من اینجا درس میخونم
مادرکوک:جونگکوک گفت
پدرکوک:یه خبر مهم داری که باید برات تعریف کنیم
یوری:اوه حتما بفرمایید
مادرکوک:نه اینجا نه بریم نامسان
پدرکوک:موافقم
یوری:ولی اخه الان ماشین میاد دنبالم
پدرکوک:نگران نباش ماشینی نمیاد
یوری که هنگ کرده بود قبول کرد و به نامسان رفتن هوا سرد بود و باد سردی میوزید که باعث میشد یوری بلرزه ولی خب میخواست بدونه چیشده
پدرکوک:من بگم یا شمامیگی
مادرکوک:من میگم*کل ماجرا رو تعریف میکنه*
پدرکوک:این کله ماجراست وخب میخواستیم سوپرایزت کنیم و نمیدونیم قراره چه واکنشی ازخودت نشون بدی ولی امیدواریم هرچی باشه خوب باشه خب نظرت چیه
یوری:من...من زبونم بند اومده نمیدونم باید چی بگم
مادرکوک:یعنی(یوری حرفش و قطع میکنه)
یوری:یعنی عاشقتونم(و جفتشون و بغل میکنه و گریش میگیره)هیچ وقت فکر نمیکردم کسایی پیدا بشن که منو دوست داشته باشن خیلی برام تازگی داره من واقعا احساس میکنم خوشبخت ترینم(باگریه همه این حرفارو میگه)
پدرکوک:اوه عزیزم
مادرکوک:من بیشتر خوشحالم چون واقعا میتونم بفهمم دختر داشتن چه شکلی میتونه باشه
یوری:واقعا نمیدونم باید چی بگم
(و خب بالاخره بعد کلی اشک و صحنه احساسی تموم شد و یوری و رسوندن خوابگاه و خودشون به خونه رفتن)
یوری:دختراااااا
جینگ یی:ها چیه چته
ای می: بگو ببینم چه خبره
یوری:*همه چیو تعریف میکنه*
ایری:وای دختر
اه لام:مبارکههههه
جینگ یی:واییییی دختره خرشانس
ای می:وای دختر خوشبحالت
یوری:مگه شما خودتون خونواده ندارید که میگید خوشبحاله من ها من الان خوشحالم چون دوتا خونواده خوب دارم
ایری:چرا داریم ولی توی خر الان میدونی کی هستی
ای می:تو خواهر جئون جونگکوکی
جینگ یی:میدونی چقدر خوبه
اه لام:به هرحال هرچی هم باشه برات خوشحالم
یوری:ولی این خبر که نمیخواد پخش بشه
جینگ یی:تو از کجا میدونی
یوری:اخه رسانه ها از کجا میخوان بدونن
ای می:اونا انقدر حرفه ای ان که نگو
یوری:باشه بابا خب من میخوام استراحت کنم کاری ندارین
ایری:به سلامت
بوری:شب بخیر عاشقتونمم
*پرش زمانی به فردا*
...............
۲.۵k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.