رمان: معشوقه استاد
رمان:#معشوقه_استاد
#پارت_۸۷
-چی شد؟
هل خندیدم.
-هیچی.
نگاهش شیطون شد.
-دستمو که روي کمرت کشیدم انگار یه چیز حس
کردم.
از خجالت گر گرفتم.
به سمتم اومد.
-بذار ببینم چی بود.
سریع چند قدم عقب رفتم و با حرص و خجالت
گفتم: لازم نکرده.
خندون لبشو با زبونش تر کرد.
تلنگی به پیشونیم زد و به سمت رستوران رفت که با
حرص دستمو روش گذاشتم و پشت سرش رفتم.
بیشعور!
در رستوران رو واسم باز کرد.
-اول خانما.
سعی کردم لبخندم زیاد پررنگ نشه.
از در رد شدم که دستشو روي کمرم گذاشت و
پایین کشید که از جا پریدم و سریع به سمتش
چرخیدم.
با حرص بهش نگاه کردم که با بدجنسی خندید و
دست به جیب وارد شد.
سرشو کنار گوشم آورد و آروم لب زد: فکر کنم بند لباس زیرت بود.
اینو گفت و در حالی که از خجالت گر گرفته بودم از
کنارم رد شد.
لبمو گزیدم.
چقدر پررو و بیشعوره!
با خنده گفت: نمیاي؟
چرخیدم و با غضب بهش نگاه کردم که خندید و
بازومو گرفت و به جلو کشوندم.
بازومو آزاد کردم.
-خیلی پررویید! خجالت بکشید.
دست به جیب گفت: وقتی قراره بدتر از اینو ببینم
چرا خجالت بکشم؟
سریع نگاه ازش گرفتم و لبمو گزیدم که خندید.
به یه میز دونفره نزدیک شدیم.
برخلاف تصورم صندلیو برام بیرون کشید که
ابروهام بالا پریدند.
نشستم و گفتم: شما هم از این کارا بلدید؟
سرشو کنار گوشم آورد و دستشو روي کمرم
گذاشت که مو به تنم سیخ شد.
-حتی بدترشم بلدم.
یه دفعه تو یه حرکت فوق حرفهاي قفلشو باز کرد
که با چشمهاي گرد شده بهش نگاه کردم.
خندید و روي صندلیش نشست که با همون حالت
گفتم: خیلی بیشعورید
دستمو روي کمرم گذاشتم که دیدم هر سه تاشو
هم باز کرده!
آخه چجوري؟!
-این کاراتون چیه آخه؟ هنوز صیغهتونم نشدم.
دستشو توي موهاش کشید.
-واسه من محرمی.
حرص وجودمو پر کرد.
-حالا من کجا برم ببندمش؟
به طرفی اشاره کرد.
-دستشویی.
با حرص بلند شدم و کیفمو به سمتش پرت کردم که
با خنده گرفتش.
با قدمهاي تند و پر حرص به سمت دستشویی رفتم.
عه عه! عجب آدمیه!
وارد دستشویی شدم و دکمههامو باز کردم.
دستمو پشت سرم بردم و سعی کردم ببندمش.
هر کسی دیگه جاي اون بود قطعا دیگه تو صورتش
نگاهم نمیکردم و دیگه بهش محل نمیدادم اما این
میدونم از روي هوس و شه.وت اینکارا رو نمیکنه
چون تحریک نمیشه که کاراش رو هوس باشه فقط
از روي اذیت کردنه منه.
هر مرد دیگهاي بود با این کاراش عطش خواستن تو
چشمهاش موج میزد اما تو چشمهاي این چیزي جز
شیطنت و لذت بردن از حرص خوردن من نیست.
حداقل صیغهش بشم اینقدر گناه نمیکنم از دستش.
تعجب کردم.
چقدر راحت از صیغه میگم! انگار ته دلم میخواد که
صیغهش بشم.
استغفراللهاي زیر لب گفتم.
بالاخره بستمش و نفسمو به بیرون فوت کردم.
دکمههامو بستم.
دستشویی هم رفتم و بعد از شستن دستهام بیرون
اومدم.
#پارت_۸۷
-چی شد؟
هل خندیدم.
-هیچی.
نگاهش شیطون شد.
-دستمو که روي کمرت کشیدم انگار یه چیز حس
کردم.
از خجالت گر گرفتم.
به سمتم اومد.
-بذار ببینم چی بود.
سریع چند قدم عقب رفتم و با حرص و خجالت
گفتم: لازم نکرده.
خندون لبشو با زبونش تر کرد.
تلنگی به پیشونیم زد و به سمت رستوران رفت که با
حرص دستمو روش گذاشتم و پشت سرش رفتم.
بیشعور!
در رستوران رو واسم باز کرد.
-اول خانما.
سعی کردم لبخندم زیاد پررنگ نشه.
از در رد شدم که دستشو روي کمرم گذاشت و
پایین کشید که از جا پریدم و سریع به سمتش
چرخیدم.
با حرص بهش نگاه کردم که با بدجنسی خندید و
دست به جیب وارد شد.
سرشو کنار گوشم آورد و آروم لب زد: فکر کنم بند لباس زیرت بود.
اینو گفت و در حالی که از خجالت گر گرفته بودم از
کنارم رد شد.
لبمو گزیدم.
چقدر پررو و بیشعوره!
با خنده گفت: نمیاي؟
چرخیدم و با غضب بهش نگاه کردم که خندید و
بازومو گرفت و به جلو کشوندم.
بازومو آزاد کردم.
-خیلی پررویید! خجالت بکشید.
دست به جیب گفت: وقتی قراره بدتر از اینو ببینم
چرا خجالت بکشم؟
سریع نگاه ازش گرفتم و لبمو گزیدم که خندید.
به یه میز دونفره نزدیک شدیم.
برخلاف تصورم صندلیو برام بیرون کشید که
ابروهام بالا پریدند.
نشستم و گفتم: شما هم از این کارا بلدید؟
سرشو کنار گوشم آورد و دستشو روي کمرم
گذاشت که مو به تنم سیخ شد.
-حتی بدترشم بلدم.
یه دفعه تو یه حرکت فوق حرفهاي قفلشو باز کرد
که با چشمهاي گرد شده بهش نگاه کردم.
خندید و روي صندلیش نشست که با همون حالت
گفتم: خیلی بیشعورید
دستمو روي کمرم گذاشتم که دیدم هر سه تاشو
هم باز کرده!
آخه چجوري؟!
-این کاراتون چیه آخه؟ هنوز صیغهتونم نشدم.
دستشو توي موهاش کشید.
-واسه من محرمی.
حرص وجودمو پر کرد.
-حالا من کجا برم ببندمش؟
به طرفی اشاره کرد.
-دستشویی.
با حرص بلند شدم و کیفمو به سمتش پرت کردم که
با خنده گرفتش.
با قدمهاي تند و پر حرص به سمت دستشویی رفتم.
عه عه! عجب آدمیه!
وارد دستشویی شدم و دکمههامو باز کردم.
دستمو پشت سرم بردم و سعی کردم ببندمش.
هر کسی دیگه جاي اون بود قطعا دیگه تو صورتش
نگاهم نمیکردم و دیگه بهش محل نمیدادم اما این
میدونم از روي هوس و شه.وت اینکارا رو نمیکنه
چون تحریک نمیشه که کاراش رو هوس باشه فقط
از روي اذیت کردنه منه.
هر مرد دیگهاي بود با این کاراش عطش خواستن تو
چشمهاش موج میزد اما تو چشمهاي این چیزي جز
شیطنت و لذت بردن از حرص خوردن من نیست.
حداقل صیغهش بشم اینقدر گناه نمیکنم از دستش.
تعجب کردم.
چقدر راحت از صیغه میگم! انگار ته دلم میخواد که
صیغهش بشم.
استغفراللهاي زیر لب گفتم.
بالاخره بستمش و نفسمو به بیرون فوت کردم.
دکمههامو بستم.
دستشویی هم رفتم و بعد از شستن دستهام بیرون
اومدم.
۱.۷k
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.