پارت پایانی
پارت پایانی
یونگی با دیدنه اون ویدیو قلب اش تیکه تیکه شد انگار به قلب اش شلیک کرده بودن
نامه ای رو تویه جعبه گذاشته بود یونگی نامه رو برداشت
توش نوشته شده بود
عاشق یه زنی شدم که عاشقم نبود و عاشقه یکی دیگه بود باهاش به زور ازدواج کردم بعد از چند مدت فهمیدم که از عشق اش حامله هست
یعنی بهم خیانت کرده بود منتظر موندم تا بچش به دنیا بیاد
وقتی دخترش به دنیا اومد همسرم رو کشتم و با خودم گفتم گناه پدر و مادر رو بچه اش پس میده
اسم اون دختر رو گذاشتم D و تا سن 7 سالگی خوب بزرگ اش میکنم و بعدش .........
یونگی عصبی از رویه صندلی بلند شد و گفت
یونگی : خدا لع** نت کنه ع**وضی
آروم در اوتاق باز شد علن خیلی آروم نگاهی به اوتاق یونگی کرد وقتی یونگی رو دید زود عقب رفت
یونگی: علن بیا
علن زود رفت سمته اوتاق خود اش
یونگی به دنباله علن رفت
وارده اوتاق علن شد دید که رویه تخت نشسته است سمته تخت قدم برداشت
و رویه تخت نشست
یونگی هیچی نگفت و اون رو در اغوشش گرفت علن میتوانست صدا قلب یونگی رو بشنوه علن که با یونگی قهر بود تعجب کرده بود
یونگی: خیلی ببخشید که اول بهت سخت گرفتم
علن از اغوشه یونگی بیرون رفت و به اشاره گفت
_ خوبی
یونگی : آره خوبم تو چرا برام قیافه گرفتی
_ اون دختره کی بود
یونگی : کدوم
_ مهمونی که بغلش کرده بودی
یونگی : آهان اون کار داشت که برایش انجام بدم
_ اما بارو نمیکنم
علن قهر کرد و به یونگی پشت کرد
یونگی از پشت اون رو بغل کرد دست هایش رو دوره ک**مره علن حلقه کرد و چونه اش رو گذاشت رویه شونه علن و گفت
یونگی : بهم نگاه کن
علن زود بهش نگاه کرد و یونگی چشم تو چشم علن شد
یونگی بلا فاصله ل*بهایش رو رویه ل*ب هایه علن گذاشت
آیا با ادامه دادن این کار علن میتوانست حرف بزنه وقتی یونگی ب*وسه اش رو تموم کرد بهش نگاهی کرد علم چشم هایش باز و بسته شد و بی هوش شد
》》》》••••《《《《
صبح شده بود و یونگی تا صبح بالا سره علن نشسته بود و با دست اش موهایه علن رو نوازش میکرد و گاه گاهی بوسی رو رویه مو هایه علن میگذشت
علن چشم هایش رو باز کرد و نگاهی به یونگی کرد
با اون صدایه ناز و ترک اش برایه اولین بار در زندگی اش گفت
علن: یونگی
یونگی از شنیدنه اسم اش توسطه علن خنده به لب اش اومد
_________________
هر سکوتی یه روزی توسطه عشقش شکسته میشه چه زود چه دیر بلخره شکسته میشه
_____________
حمایت خیلی کم بود و تا اینجایی که هم حمایت کردین ممنونم دوستون دارم گلایه من
یونگی با دیدنه اون ویدیو قلب اش تیکه تیکه شد انگار به قلب اش شلیک کرده بودن
نامه ای رو تویه جعبه گذاشته بود یونگی نامه رو برداشت
توش نوشته شده بود
عاشق یه زنی شدم که عاشقم نبود و عاشقه یکی دیگه بود باهاش به زور ازدواج کردم بعد از چند مدت فهمیدم که از عشق اش حامله هست
یعنی بهم خیانت کرده بود منتظر موندم تا بچش به دنیا بیاد
وقتی دخترش به دنیا اومد همسرم رو کشتم و با خودم گفتم گناه پدر و مادر رو بچه اش پس میده
اسم اون دختر رو گذاشتم D و تا سن 7 سالگی خوب بزرگ اش میکنم و بعدش .........
یونگی عصبی از رویه صندلی بلند شد و گفت
یونگی : خدا لع** نت کنه ع**وضی
آروم در اوتاق باز شد علن خیلی آروم نگاهی به اوتاق یونگی کرد وقتی یونگی رو دید زود عقب رفت
یونگی: علن بیا
علن زود رفت سمته اوتاق خود اش
یونگی به دنباله علن رفت
وارده اوتاق علن شد دید که رویه تخت نشسته است سمته تخت قدم برداشت
و رویه تخت نشست
یونگی هیچی نگفت و اون رو در اغوشش گرفت علن میتوانست صدا قلب یونگی رو بشنوه علن که با یونگی قهر بود تعجب کرده بود
یونگی: خیلی ببخشید که اول بهت سخت گرفتم
علن از اغوشه یونگی بیرون رفت و به اشاره گفت
_ خوبی
یونگی : آره خوبم تو چرا برام قیافه گرفتی
_ اون دختره کی بود
یونگی : کدوم
_ مهمونی که بغلش کرده بودی
یونگی : آهان اون کار داشت که برایش انجام بدم
_ اما بارو نمیکنم
علن قهر کرد و به یونگی پشت کرد
یونگی از پشت اون رو بغل کرد دست هایش رو دوره ک**مره علن حلقه کرد و چونه اش رو گذاشت رویه شونه علن و گفت
یونگی : بهم نگاه کن
علن زود بهش نگاه کرد و یونگی چشم تو چشم علن شد
یونگی بلا فاصله ل*بهایش رو رویه ل*ب هایه علن گذاشت
آیا با ادامه دادن این کار علن میتوانست حرف بزنه وقتی یونگی ب*وسه اش رو تموم کرد بهش نگاهی کرد علم چشم هایش باز و بسته شد و بی هوش شد
》》》》••••《《《《
صبح شده بود و یونگی تا صبح بالا سره علن نشسته بود و با دست اش موهایه علن رو نوازش میکرد و گاه گاهی بوسی رو رویه مو هایه علن میگذشت
علن چشم هایش رو باز کرد و نگاهی به یونگی کرد
با اون صدایه ناز و ترک اش برایه اولین بار در زندگی اش گفت
علن: یونگی
یونگی از شنیدنه اسم اش توسطه علن خنده به لب اش اومد
_________________
هر سکوتی یه روزی توسطه عشقش شکسته میشه چه زود چه دیر بلخره شکسته میشه
_____________
حمایت خیلی کم بود و تا اینجایی که هم حمایت کردین ممنونم دوستون دارم گلایه من
۶.۱k
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.