پارت 30
پارت 30
یونگی خیلی کنجکاو سره جعبه رو باز کرد و نگاهی به وسایل تو جعبه کرد
فلشی رو برداشت و نگاهی بهش کرد و زود تو کامپیوتر قرار داد
و لحظه ای نگذشت و چند فایل نمایان شد
اولی رو خیلی کنجکاو باز کرد سانیه ای نگذشت یه دختر بچه 7 ساله رویه صندلی نشسته بود و خیلی هم خوشحال و ذوق داشت
پرفسور : D از امروز امتحان تو شروع میشه این گربه کوچولو رو میبینی خیلی نازه نه
علن سر اش رو تکون داد به معنیه
_ اره
پرفسور زود رفت و چند تا سیلی محکمی به دختره 7 ساله زد که باعث اوفتادن از صندلی به زمین میشه صورت سفید علن قرمز شده بود
علن نگاهی به پرفسور کرد
پرفسور : ای دختره ..... تو نباید بگی اره تو باید اینو از دنیا برداری
با سیلی که پرفسور به D زد یونگی عصبی تر شد و دست اش رو مشت کرد و به میز زد
یونگی : خدا بگم چیکارت کنه
اون دیدی به اتمام رسید و ویدویه دیگی رو باز کرد
اونجا D بهش میخوره 8 سالش باشه دختری لباس پاره و کثیف اش به زنجیر بسته بودن و پرفسور رویه صندلی نشسته بود
پرفسور : هی D این تیکه شیشه صلاحه تو هستش که ازت در برابره اون سگ هایه وحشی بگیرش
دختر انگار روبات شده بود بدونه حرف تیکه شیشه رو برداشت و نگاهی به سگ ها کرد یهوی هر سه تا سگ سمت اش اومدن دختره یکمی عقب رفت فکر کرد مثل هر بار این بار هم به زنجیر اون سگ ها بسته شدن اما اینجوری نبود سگ ها به سمت اش زود رفتن دختره ترسیده بود با اون صدایه که نداشت داد زد و هیچ کس نبود تا نجات اش بده ترسی تو وجود اش بود
یهویی اون سگ ها توسطه چند تا افراده پرفسور ایستادن
رئیس پلیس وارده اوتاق مین یونگی شد
یونگی زود فیلش رو از تو کامپیوتر کشید و مشغول جم کردنه وسایله جعبه شد
رئیس پلیس گفت
یونگی کارت تموم نشده دیگه شب شده نمیری
یونگی : چرا میریم
وسائل رو برداشت و کتشو هم برداشت سمته در قدم برداشت
》》》》》••••《《《《
یونگی هر روز وقتی میومد عمارت علن برایه دیداره یونگی میا اومد اما الان نبود یونگی زود به سمته اوتاق کار اش رفت
فلش رو برایه بار دوم نگاه میکرد آخرین ویدیو مونده بود
با باز کردنه ویدیو علن رو دیدی که رویه زمین سرد نشسته بود و این دفعه درست مثل روبات شده بود و چشمانش مثل کوه یخ شده بودن
پرفسور خرگوش کوچولو یی رو رویه پاهایه D گذاشت و گفت
پرفسپر: زود باش D چرا کارتو نمیکنی
دختره دست اش رو برد زیره گردنه خرگوش و لحظه ای نگذشت که لباس هایه علن خونی شد خونه اون خرگوش شده بودن
و اون شکنجه هایی که بر اسره خوردنه پوست انگشت اش توسطه کلاغ شده بودن و شانه هایش که عره زخمی کرده بودن
یونگی ....
یونگی خیلی کنجکاو سره جعبه رو باز کرد و نگاهی به وسایل تو جعبه کرد
فلشی رو برداشت و نگاهی بهش کرد و زود تو کامپیوتر قرار داد
و لحظه ای نگذشت و چند فایل نمایان شد
اولی رو خیلی کنجکاو باز کرد سانیه ای نگذشت یه دختر بچه 7 ساله رویه صندلی نشسته بود و خیلی هم خوشحال و ذوق داشت
پرفسور : D از امروز امتحان تو شروع میشه این گربه کوچولو رو میبینی خیلی نازه نه
علن سر اش رو تکون داد به معنیه
_ اره
پرفسور زود رفت و چند تا سیلی محکمی به دختره 7 ساله زد که باعث اوفتادن از صندلی به زمین میشه صورت سفید علن قرمز شده بود
علن نگاهی به پرفسور کرد
پرفسور : ای دختره ..... تو نباید بگی اره تو باید اینو از دنیا برداری
با سیلی که پرفسور به D زد یونگی عصبی تر شد و دست اش رو مشت کرد و به میز زد
یونگی : خدا بگم چیکارت کنه
اون دیدی به اتمام رسید و ویدویه دیگی رو باز کرد
اونجا D بهش میخوره 8 سالش باشه دختری لباس پاره و کثیف اش به زنجیر بسته بودن و پرفسور رویه صندلی نشسته بود
پرفسور : هی D این تیکه شیشه صلاحه تو هستش که ازت در برابره اون سگ هایه وحشی بگیرش
دختر انگار روبات شده بود بدونه حرف تیکه شیشه رو برداشت و نگاهی به سگ ها کرد یهوی هر سه تا سگ سمت اش اومدن دختره یکمی عقب رفت فکر کرد مثل هر بار این بار هم به زنجیر اون سگ ها بسته شدن اما اینجوری نبود سگ ها به سمت اش زود رفتن دختره ترسیده بود با اون صدایه که نداشت داد زد و هیچ کس نبود تا نجات اش بده ترسی تو وجود اش بود
یهویی اون سگ ها توسطه چند تا افراده پرفسور ایستادن
رئیس پلیس وارده اوتاق مین یونگی شد
یونگی زود فیلش رو از تو کامپیوتر کشید و مشغول جم کردنه وسایله جعبه شد
رئیس پلیس گفت
یونگی کارت تموم نشده دیگه شب شده نمیری
یونگی : چرا میریم
وسائل رو برداشت و کتشو هم برداشت سمته در قدم برداشت
》》》》》••••《《《《
یونگی هر روز وقتی میومد عمارت علن برایه دیداره یونگی میا اومد اما الان نبود یونگی زود به سمته اوتاق کار اش رفت
فلش رو برایه بار دوم نگاه میکرد آخرین ویدیو مونده بود
با باز کردنه ویدیو علن رو دیدی که رویه زمین سرد نشسته بود و این دفعه درست مثل روبات شده بود و چشمانش مثل کوه یخ شده بودن
پرفسور خرگوش کوچولو یی رو رویه پاهایه D گذاشت و گفت
پرفسپر: زود باش D چرا کارتو نمیکنی
دختره دست اش رو برد زیره گردنه خرگوش و لحظه ای نگذشت که لباس هایه علن خونی شد خونه اون خرگوش شده بودن
و اون شکنجه هایی که بر اسره خوردنه پوست انگشت اش توسطه کلاغ شده بودن و شانه هایش که عره زخمی کرده بودن
یونگی ....
۲.۷k
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.