پارت ۳
پارت ۳
.
اهمیت ندادم رفتم خونه
ا/ت : سلام بابا
بابا ی ا/ت : سلام د..دخترم (ترسیده)
ا/ت : بابا چیزی شده 🤨
تهیونگ یهو از پشتش درومد و گف : مگه باید چیزی شده باشه؟
ا/ت : هییییی ترسیدم عه شمایید آقای کیم
تهیونگ : پس کی باشه (سرد)
ا/ت : هی...هیچی اها راستی اینجا چیکار میکنین؟
بابای ا/ت: د.....خترم....م..ن(لکنت)
تهیونگ : ساکتتت(داد) خب پدر شما بخاطر بدهکاریش به بنده شمارو به من فروخته و تو الان برده منی حالا گمشو برو تو ماشین(عصبی)
ا/ت : بابا(بغض)
.
خلاصه رفتن و رسیدن.....
.
امیدوارم خوشتون بیاد ❤روزتون مبارک فرشته ها❤
.
#سناریو
#فیک
.
اهمیت ندادم رفتم خونه
ا/ت : سلام بابا
بابا ی ا/ت : سلام د..دخترم (ترسیده)
ا/ت : بابا چیزی شده 🤨
تهیونگ یهو از پشتش درومد و گف : مگه باید چیزی شده باشه؟
ا/ت : هییییی ترسیدم عه شمایید آقای کیم
تهیونگ : پس کی باشه (سرد)
ا/ت : هی...هیچی اها راستی اینجا چیکار میکنین؟
بابای ا/ت: د.....خترم....م..ن(لکنت)
تهیونگ : ساکتتت(داد) خب پدر شما بخاطر بدهکاریش به بنده شمارو به من فروخته و تو الان برده منی حالا گمشو برو تو ماشین(عصبی)
ا/ت : بابا(بغض)
.
خلاصه رفتن و رسیدن.....
.
امیدوارم خوشتون بیاد ❤روزتون مبارک فرشته ها❤
.
#سناریو
#فیک
۱۸.۰k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.