کوک صندق عقب پتو دارممیرم براتون بیارم سردتون نشه
𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۳۲
کوک: صندق عقب پتو دارم..میرم براتون بیارم سردتون نشه..
جنا: من حتی لباس درستم تنمنیست
با اروم بقل کرد الیا از ماشین پیاده شدم.
دستم و جلو صورتش گذاشتم که نم نم بارون ازیتش نکنه
جنا: الیا تو خواب تکون میخوره؟!
کوک: نه..جطور؟
جنا: صندلی عقب برراش جا خوب درست کنم بخوابه ،ازیت میشه.
اولی یه جوری نگام کرد و بعد نگاش پتیین تر رفت ولی سری مشغول برداشتن پتو شد.
کوک: چهارتا دارم.
یکیشو باز کرد و با اخمایه تو هم رو شونن گزاشت.
جنا: این برایه چیه!؟
کوک: به لباست نگا کردی؟
وقتی یکم دقت کردم لبعه هودی و بالایه باستم حس میکردم .
دستم و رو دهنم گزاشتم و هینی کشیدم.
با همون اخما پوزخندی زد و برگشت.
یه چندتا چییزم برداشت
الیا رو داخل ماشین صندلی حلو گزاشتم و رفتم عقب.
کادوش پایین گزاشتم
و یه پتو زیرش گزاشتم
اروم بلندش کردم بردمش عقب اروم گزاشتمش رو پتو رو یه پت و دیگه انداختم روش
جوری کیوت خوابیده بود که دلم میخواست بچرونمش.
تا جایی که تونشم لپش و بوسیدم
وقتی سرم و بلند کردم جونگکوک صندلی جلو نشسته بود.
کوک: خودتم همونجا باش.بخاری و روشن میکنم.
یکی از پتو ها دست خودش بود و یکی دست من.
دوتا ام الیا..
گوشیم و روشن کردم.
که عکس مامان و بابا رو صفحه بک گراندم بود.
ازم ناراحتیت که هیج کاری نمیکنم!؟
من واقعا نمیدونم باید چیکار کنم.
خودم نمیخوام ولی بیشتر از جییزی که فکر میکنم بهش نزدیک شدم .
یه دفعه جرقه ایی تو ذهنم زده شد.
البته فکر کنم همش الکی بود.
سرم و تکیه دادم به پنمره و چشمام و بستم.
که دیگه انگار کم کم خوابم برد.
[ویو جونگکوگ]
هر کاری میکردم گوشی انتن نیمداد..
برگشتم عقب که دیدم جنا ام همراه با الیا خوابه.
میگم چرا صداش در نمیادا.
چرا هیچکی اینجا رد نمیشه!؟
یه چند ساعتی گذشت که دیگه هوا تاریک داشت میشد و همین طور سرد تر..
با بارش دوباره و شدید بارون..
صدایه جنارو شنیدم که بیدار شد.
جنا: ساعت چنده!؟
سرم و برگدوندم عقب که حتی چشماشم خوب باز نمیشد.
کوک: ۷و نیم شب.
جنا: چی؟
یکم که از خواب پرید.
گفت:پس یعنی کسی پیداش نشد؟انتن نداد گوشی!؟
_____
ادمین داره اط گنگی جان میده یچی بخوره تا بعد بیاد
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۳۲
کوک: صندق عقب پتو دارم..میرم براتون بیارم سردتون نشه..
جنا: من حتی لباس درستم تنمنیست
با اروم بقل کرد الیا از ماشین پیاده شدم.
دستم و جلو صورتش گذاشتم که نم نم بارون ازیتش نکنه
جنا: الیا تو خواب تکون میخوره؟!
کوک: نه..جطور؟
جنا: صندلی عقب برراش جا خوب درست کنم بخوابه ،ازیت میشه.
اولی یه جوری نگام کرد و بعد نگاش پتیین تر رفت ولی سری مشغول برداشتن پتو شد.
کوک: چهارتا دارم.
یکیشو باز کرد و با اخمایه تو هم رو شونن گزاشت.
جنا: این برایه چیه!؟
کوک: به لباست نگا کردی؟
وقتی یکم دقت کردم لبعه هودی و بالایه باستم حس میکردم .
دستم و رو دهنم گزاشتم و هینی کشیدم.
با همون اخما پوزخندی زد و برگشت.
یه چندتا چییزم برداشت
الیا رو داخل ماشین صندلی حلو گزاشتم و رفتم عقب.
کادوش پایین گزاشتم
و یه پتو زیرش گزاشتم
اروم بلندش کردم بردمش عقب اروم گزاشتمش رو پتو رو یه پت و دیگه انداختم روش
جوری کیوت خوابیده بود که دلم میخواست بچرونمش.
تا جایی که تونشم لپش و بوسیدم
وقتی سرم و بلند کردم جونگکوک صندلی جلو نشسته بود.
کوک: خودتم همونجا باش.بخاری و روشن میکنم.
یکی از پتو ها دست خودش بود و یکی دست من.
دوتا ام الیا..
گوشیم و روشن کردم.
که عکس مامان و بابا رو صفحه بک گراندم بود.
ازم ناراحتیت که هیج کاری نمیکنم!؟
من واقعا نمیدونم باید چیکار کنم.
خودم نمیخوام ولی بیشتر از جییزی که فکر میکنم بهش نزدیک شدم .
یه دفعه جرقه ایی تو ذهنم زده شد.
البته فکر کنم همش الکی بود.
سرم و تکیه دادم به پنمره و چشمام و بستم.
که دیگه انگار کم کم خوابم برد.
[ویو جونگکوگ]
هر کاری میکردم گوشی انتن نیمداد..
برگشتم عقب که دیدم جنا ام همراه با الیا خوابه.
میگم چرا صداش در نمیادا.
چرا هیچکی اینجا رد نمیشه!؟
یه چند ساعتی گذشت که دیگه هوا تاریک داشت میشد و همین طور سرد تر..
با بارش دوباره و شدید بارون..
صدایه جنارو شنیدم که بیدار شد.
جنا: ساعت چنده!؟
سرم و برگدوندم عقب که حتی چشماشم خوب باز نمیشد.
کوک: ۷و نیم شب.
جنا: چی؟
یکم که از خواب پرید.
گفت:پس یعنی کسی پیداش نشد؟انتن نداد گوشی!؟
_____
ادمین داره اط گنگی جان میده یچی بخوره تا بعد بیاد
- ۴۰.۵k
- ۲۷ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط