پارت 34 خون ملکه خاص
پارت 34 خون ملکه خاص
کوک وقتی حرف منو شنید گفت
هی دختر جون فکر میکنی بعد دیروز جرعت اینکار رو دارن
+ اره
- تو خیلی خنگی
+ ععع اره دیگه خنگ نبودم زن توع نمیشدم
- لباسات رو عوض کن برو بیرون و بگو کرلی رو بیارن
+ باشه
لباسم رو عوض کردم و رفتم بیرون و از روی نرده ها سُر خوردم و رفتم پایین و به یکی از خدمتکار ها گفتم کرلی رو بیارن که قبل تموم شدن حرفم کرلی سریع اومد سمتم و هی نفس نفس میزد منم نشستم پیشش نازش کردم و اونم همش خودش رو لوس میکرد
( فلش بک به ی هفته بعد )
__________________________________________
شاید براتون سوال بشه که چرا کوک تا الان ا.ت رو نکشته چون وقتی ا.ت علامت گذاری شد خونش سمی شده و تا ی ماه به حالت عادی بر نمیگرده
__________________________________________
صبح مثل همیشه بلند شدم اما امروز کوک نبود چون پادشاه شده کلی کار داره اما خیلی هوله این هفته دوبار بعد شب عروسی مون باهام وارد رابطه شده خلاصه بلند شدم و لباس عوض کردم و رفتم بیرون پیش کرلی و باهم رفتیم توی باغ داشتیم می دویدم و اونم پشت سرم میومد توی این ی هفته روی ابر ها زندگی میکردم خوشحال و رنگی 🌈 همون لحظه کوک هم اومد و مثل همیشه به بازی کردن منو کرلی نگاه میکرد که ...
داشتم می دویدم و کرلی هم پشتم تاکی تاکی میومد که ی دفعه در عمارت باز شد و ی ماشین با کلی سرعت اومد داخل ....
« پایان پارت 34»
کوک وقتی حرف منو شنید گفت
هی دختر جون فکر میکنی بعد دیروز جرعت اینکار رو دارن
+ اره
- تو خیلی خنگی
+ ععع اره دیگه خنگ نبودم زن توع نمیشدم
- لباسات رو عوض کن برو بیرون و بگو کرلی رو بیارن
+ باشه
لباسم رو عوض کردم و رفتم بیرون و از روی نرده ها سُر خوردم و رفتم پایین و به یکی از خدمتکار ها گفتم کرلی رو بیارن که قبل تموم شدن حرفم کرلی سریع اومد سمتم و هی نفس نفس میزد منم نشستم پیشش نازش کردم و اونم همش خودش رو لوس میکرد
( فلش بک به ی هفته بعد )
__________________________________________
شاید براتون سوال بشه که چرا کوک تا الان ا.ت رو نکشته چون وقتی ا.ت علامت گذاری شد خونش سمی شده و تا ی ماه به حالت عادی بر نمیگرده
__________________________________________
صبح مثل همیشه بلند شدم اما امروز کوک نبود چون پادشاه شده کلی کار داره اما خیلی هوله این هفته دوبار بعد شب عروسی مون باهام وارد رابطه شده خلاصه بلند شدم و لباس عوض کردم و رفتم بیرون پیش کرلی و باهم رفتیم توی باغ داشتیم می دویدم و اونم پشت سرم میومد توی این ی هفته روی ابر ها زندگی میکردم خوشحال و رنگی 🌈 همون لحظه کوک هم اومد و مثل همیشه به بازی کردن منو کرلی نگاه میکرد که ...
داشتم می دویدم و کرلی هم پشتم تاکی تاکی میومد که ی دفعه در عمارت باز شد و ی ماشین با کلی سرعت اومد داخل ....
« پایان پارت 34»
۲.۹k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.