پارت 35 خون ملکه خاص
پارت 35 خون ملکه خاص
اومد داخل و زد به کرلی شوکه شدم و رفتم سمتش و افتادم زمین و بدنم میلرزید که بغضم شکسته جیغ میزدم نا امید شده بود اونن اونن کلی ازش خون اومده بود که من حتی بهش دست نزده بود اصلا متوجه اطرافم نبودم و همون جور نشسته به عقب میرفتم و بلند میگفتم امکان نداره نه نه نمیشه نمیشه دوباره نه خواهش میکنم
( فلش بک به 10 سال قبل )
امروز مامانم برام ی جوجه گرفته بود اما بابام از پرنده ها بدش میومد و پس منم قایمش کردم که بابام شب اومد خونه منم قبل اومدنش اون جوجه رو آوردم بیرون تا باهاش بازی کنم اما بابام اومد و دید و اونو برداشت و زد به دیوار گردن شکستش رو دیدم که مثل روانی ها رفتم توی اتاق که مامانم با بابام دعواش شد که مامانم گفت دیگه ازت جدا میشم ازت خسته شدم احمق و اومد تو اتاق که من ی گوشه کوچیک بودم که اومد سمتم که من مثل روانی ها گفتم هیس هیس میاد جوجه ام رو پیدا میکنه خیلی آروم مثل دیونه ها با جوجه ام توی خیالاتم بازی میکردم
یک هفته بعد
بلاخره باهاش کنار اومده بودم الان ی هفته بود که جوجه ام مرده بود مامانم هم امروز از بابام جدا شد چه زیبا البته لازم به ذکره که من ی بیماری روانی به اسم خیال پردازی ناسازگار گرفته بودم که دکتر گفته بود هر وقت ی اتفاق خیلی بد براش بی افته خیال پردازی هاش بر میگرده و اصلا به حرف هاتون گوش نمیده اما مامانم کلی به دکتر پول داد که به کسی نگه
( پایان فلش بک)
جیغ میزدم دوباره بخاطر من اینجوری شد من من ی روانیم نه نه نمیشه که کوک خیلی نگران بغلم کرد و گفت اروم باش
که انگار من بی احساس شدم و بلند شدم و گفتم چی شده من خوبم و رفتم تو اتاق که کوک دنبالم اومد گفت چی شده که خندیدم و گفتم ...
پایان پارت 35
اومد داخل و زد به کرلی شوکه شدم و رفتم سمتش و افتادم زمین و بدنم میلرزید که بغضم شکسته جیغ میزدم نا امید شده بود اونن اونن کلی ازش خون اومده بود که من حتی بهش دست نزده بود اصلا متوجه اطرافم نبودم و همون جور نشسته به عقب میرفتم و بلند میگفتم امکان نداره نه نه نمیشه نمیشه دوباره نه خواهش میکنم
( فلش بک به 10 سال قبل )
امروز مامانم برام ی جوجه گرفته بود اما بابام از پرنده ها بدش میومد و پس منم قایمش کردم که بابام شب اومد خونه منم قبل اومدنش اون جوجه رو آوردم بیرون تا باهاش بازی کنم اما بابام اومد و دید و اونو برداشت و زد به دیوار گردن شکستش رو دیدم که مثل روانی ها رفتم توی اتاق که مامانم با بابام دعواش شد که مامانم گفت دیگه ازت جدا میشم ازت خسته شدم احمق و اومد تو اتاق که من ی گوشه کوچیک بودم که اومد سمتم که من مثل روانی ها گفتم هیس هیس میاد جوجه ام رو پیدا میکنه خیلی آروم مثل دیونه ها با جوجه ام توی خیالاتم بازی میکردم
یک هفته بعد
بلاخره باهاش کنار اومده بودم الان ی هفته بود که جوجه ام مرده بود مامانم هم امروز از بابام جدا شد چه زیبا البته لازم به ذکره که من ی بیماری روانی به اسم خیال پردازی ناسازگار گرفته بودم که دکتر گفته بود هر وقت ی اتفاق خیلی بد براش بی افته خیال پردازی هاش بر میگرده و اصلا به حرف هاتون گوش نمیده اما مامانم کلی به دکتر پول داد که به کسی نگه
( پایان فلش بک)
جیغ میزدم دوباره بخاطر من اینجوری شد من من ی روانیم نه نه نمیشه که کوک خیلی نگران بغلم کرد و گفت اروم باش
که انگار من بی احساس شدم و بلند شدم و گفتم چی شده من خوبم و رفتم تو اتاق که کوک دنبالم اومد گفت چی شده که خندیدم و گفتم ...
پایان پارت 35
۲.۳k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.