سفیر
#سفیر
#part7
باصدای تبل و موزیک از خواب بیدار شدم هنوز بدنم درد داشت احساس کردم گرما کل بدنمو گرفته یواش یواش بلند شدم رفتم دوش گرفتم و موهامو خشک کردم یه لباس گرم پوشیدم و به بیرون خیره شدم بذور میتونستم چشمامو باز کنم حالم اصلا خوب نبود ....
یازا: به مناسبت برگشتن پسرم از نیویورک خواستم یه چیزیو اعلام کنم اینکه به زودی چاعان باید عروسی کنه
همه دست میزنن👏👏
چاعان : مامان یکم زود نیست
یازا: کجا زود میخوام به زودی نوه هامو ببینم مگه الا
الا: پسرم مامانت راست میگه
توانا: حالا عروس خانوم کیه
یازا: ...
_لیا
توفکر خودم بودم که یهو چشمم به پنجره میخوره تصمیم میگرم از پنجره فرار کنم یه چند دست لباس گرم برداشتم و یه نامه برای خالم نوشتم و ....
نرگس : بدبخت دخترم داره میپوسه
زهرا: نترس بعد یواشکی میریم ببینینش
نرگس : فقط دلم میخوات این مهمونیه مسخره تمام بشه همین
زهرا : آروم باش خواهرم
یازا: عروس خانوم جز..
که یهو گوشه چاعان زنگ میخوره
چاعان : بااجازه
یازا: پسرم داشتم میگفتم
چاعان : مامان یه ۱۰ دقیقه کار واجبیه
و چاعان میره
لیا نفس عمیقی میکشه و از پنجره خودشو مینداره و مستقیم میوفته تو چمن
لیا : اخ (تودلش)
لیا بلند میشه
لیا: ببین به چه حالی افتادم
یهو دست یکی دراز میشه لیا بدون هوش دست اونو میگیره و بلند میشه اوفف
_خوبی؟
لیا با ترس بهش نگاه میکنه
_چت شد؟
لیا: ....
#part7
باصدای تبل و موزیک از خواب بیدار شدم هنوز بدنم درد داشت احساس کردم گرما کل بدنمو گرفته یواش یواش بلند شدم رفتم دوش گرفتم و موهامو خشک کردم یه لباس گرم پوشیدم و به بیرون خیره شدم بذور میتونستم چشمامو باز کنم حالم اصلا خوب نبود ....
یازا: به مناسبت برگشتن پسرم از نیویورک خواستم یه چیزیو اعلام کنم اینکه به زودی چاعان باید عروسی کنه
همه دست میزنن👏👏
چاعان : مامان یکم زود نیست
یازا: کجا زود میخوام به زودی نوه هامو ببینم مگه الا
الا: پسرم مامانت راست میگه
توانا: حالا عروس خانوم کیه
یازا: ...
_لیا
توفکر خودم بودم که یهو چشمم به پنجره میخوره تصمیم میگرم از پنجره فرار کنم یه چند دست لباس گرم برداشتم و یه نامه برای خالم نوشتم و ....
نرگس : بدبخت دخترم داره میپوسه
زهرا: نترس بعد یواشکی میریم ببینینش
نرگس : فقط دلم میخوات این مهمونیه مسخره تمام بشه همین
زهرا : آروم باش خواهرم
یازا: عروس خانوم جز..
که یهو گوشه چاعان زنگ میخوره
چاعان : بااجازه
یازا: پسرم داشتم میگفتم
چاعان : مامان یه ۱۰ دقیقه کار واجبیه
و چاعان میره
لیا نفس عمیقی میکشه و از پنجره خودشو مینداره و مستقیم میوفته تو چمن
لیا : اخ (تودلش)
لیا بلند میشه
لیا: ببین به چه حالی افتادم
یهو دست یکی دراز میشه لیا بدون هوش دست اونو میگیره و بلند میشه اوفف
_خوبی؟
لیا با ترس بهش نگاه میکنه
_چت شد؟
لیا: ....
- ۱.۹k
- ۲۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط