رمان
#رمان
#اسمان_شب
#BTS
#part:۴۶
سوهی:همینطور که دور سالن میدوییدم مامانم هم میومدم دنبالم:غلط کردم مامان
مامانم:دیره دیگه بیا اینجاااااااا
سوهی:مامان هنو بدنم درد میکنه از دیروز تا حالا من بد دردی رو تحمل میکنم
مامان:اها اها پس با اینحال رفتی به کارت برسی ها باشه بیا اینجا تا نشونت بدم
لونا:ریدی فرزندم
میا:تاثیر نداره
تهیونگ:فایده نداره شانست رو از دست دادی
جونگکوک:دیگه فرشته ی نجات هم نداری گفته باشم
مامانم:شما چهارتا بهتره ساکت شید چون به حساب شما هم میرسیم که ازم مخفی کردید
۳تاشون جز تهیونگ:ما از همه جا بیخبر بودی
مامان:یعنی تهیونگ خبر داشت؟
تهیونگ:سوهی خدا بگم چیکارت نکنه شخص دیگه ای رو نداشتی بهش بگی؟
سوهی:ماماننننننننن
تند دویدم پیش جونگکوک و پشتش ایستادم و شونه هاشو گرفتم و نفس زنان دم گوشش گفتم:اگه از این موقعیت....نجاتم بدی...قول میدم هرکار بخوای میکنم
جونگکوک:چه موقعیت از این بهتر؟..!خودت قول دادیا
سوهی:باشه
جونگکوک:رفتم جلوتر و زانو زدم رو زمین و ناله کردم:آه...اخخخخخخ..دارم میمیرمممممم
سوهی:مادرم نگران اومد پیش کوک نشست و گفت
مامانم:چیشده پسرم!؟چته؟
جونگکوک:آه مادر شکمم خیلی درد میکنه از صبح تا حالا نزاشت درست حسابی بخوابم
لونا اروم زیر لب زمزمه کرد:ای شیطون!با هزارتا بدبختی بیدارت کردم از خرس بدتر خوابیده بود
جونگکوک زد به پاش که یعنی ساکت شو
مامان:اخی عزیزم پسر قشنگم بیا برات سوپ درست کنم یک سوپ خوشمزه تا حالت خوب بشه
جونگکوک:آه مرسی مادر جان
مامان:خواهش میکنم عزیزم
سوهی:مامان حالا چرا اینقدر قربون صدقش میری
مامان:تو یکی بهتره ساکت بشی(نگاه برزخی)
سوهی:خلاصه مامانم براش سوپ درست کرد اونم خورد و اینا بعد مامانم واسه خونه رفت بازار که خرید کنه:هی شما ۴تا بیاید اینجا باهاتون کار دارم
اومدن و دور میز نشستیم همونطور که دستام رو بهم گره زدم گفتم:فهمیدم قاتل کیه!؟
تهیونگ:کیه؟
میا و لونا:کدوم روانی ایه؟
جونگکوک:بسم الله یا الله
سوهی:راستش آشنا هم هست
همشون با تعجب:چییییییییی؟
سوهی:بله متاسفانه... جئون لئو هست
جونگکوک:سوهی...چی.. چی داری میگی تو؟میدونی داری چی میگی دیگه اره؟
تهیونگ:جئون؟یعنی آشنای جونگکوکه؟
لونا:جونگکوک میشناستش؟
میا:یا خدااااااااا
سوهی:متاسفانه واقعیت داره جونگکوک قاتل همون برادر ناتنی توعه که از یک مادر دیگست!متاسفانه خودشم گفت که کار خودشه..اعتراف کرد اما نه کامل هنوز ازش اعتراف کامل نبردم
جونگکوک:این...این غیرممکنه...چطور میشه...یعنی چی!؟
سوهی:منم اول باورم نشد اما اتفاقیه که افتاده!
تهیونگ:جونگکوک برادر ناتنی داره!؟
میا:الان یعنی اون دوستت رو کشته؟
سوهی:اره
لونا:پشمامممممممم برگاممممممممم هرچی دارم و ندارم ریختتتتتتت اصلا برام موندن خودم ریختم آب شدم رفتم تو رودخونه
سوهی:الان باید ازش اعتراف بگیریم،با اینکه توی Black room شکنجش کردم....
لونا و تهیونگ و میا نزاشتن حرفمو ادامه بدم و گفتن
۳تاشون باهم:یا حضرت فییییییییل بلک رووممممممممممممم؟
سوهی:چه مرگتونه اره دیگه
جونگکوک:من...من هنوز باورم نمیشه...چطور تونست چطور تونست اینکار رو بکنه چرا اینکار رو کرد؟
سوهی:نمیدونم اما با اینحال به این نتیجه میرسیم که حرف های دستیارش همش دروغ بود
تهیونگ:اره...
#اسمان_شب
#BTS
#part:۴۶
سوهی:همینطور که دور سالن میدوییدم مامانم هم میومدم دنبالم:غلط کردم مامان
مامانم:دیره دیگه بیا اینجاااااااا
سوهی:مامان هنو بدنم درد میکنه از دیروز تا حالا من بد دردی رو تحمل میکنم
مامان:اها اها پس با اینحال رفتی به کارت برسی ها باشه بیا اینجا تا نشونت بدم
لونا:ریدی فرزندم
میا:تاثیر نداره
تهیونگ:فایده نداره شانست رو از دست دادی
جونگکوک:دیگه فرشته ی نجات هم نداری گفته باشم
مامانم:شما چهارتا بهتره ساکت شید چون به حساب شما هم میرسیم که ازم مخفی کردید
۳تاشون جز تهیونگ:ما از همه جا بیخبر بودی
مامان:یعنی تهیونگ خبر داشت؟
تهیونگ:سوهی خدا بگم چیکارت نکنه شخص دیگه ای رو نداشتی بهش بگی؟
سوهی:ماماننننننننن
تند دویدم پیش جونگکوک و پشتش ایستادم و شونه هاشو گرفتم و نفس زنان دم گوشش گفتم:اگه از این موقعیت....نجاتم بدی...قول میدم هرکار بخوای میکنم
جونگکوک:چه موقعیت از این بهتر؟..!خودت قول دادیا
سوهی:باشه
جونگکوک:رفتم جلوتر و زانو زدم رو زمین و ناله کردم:آه...اخخخخخخ..دارم میمیرمممممم
سوهی:مادرم نگران اومد پیش کوک نشست و گفت
مامانم:چیشده پسرم!؟چته؟
جونگکوک:آه مادر شکمم خیلی درد میکنه از صبح تا حالا نزاشت درست حسابی بخوابم
لونا اروم زیر لب زمزمه کرد:ای شیطون!با هزارتا بدبختی بیدارت کردم از خرس بدتر خوابیده بود
جونگکوک زد به پاش که یعنی ساکت شو
مامان:اخی عزیزم پسر قشنگم بیا برات سوپ درست کنم یک سوپ خوشمزه تا حالت خوب بشه
جونگکوک:آه مرسی مادر جان
مامان:خواهش میکنم عزیزم
سوهی:مامان حالا چرا اینقدر قربون صدقش میری
مامان:تو یکی بهتره ساکت بشی(نگاه برزخی)
سوهی:خلاصه مامانم براش سوپ درست کرد اونم خورد و اینا بعد مامانم واسه خونه رفت بازار که خرید کنه:هی شما ۴تا بیاید اینجا باهاتون کار دارم
اومدن و دور میز نشستیم همونطور که دستام رو بهم گره زدم گفتم:فهمیدم قاتل کیه!؟
تهیونگ:کیه؟
میا و لونا:کدوم روانی ایه؟
جونگکوک:بسم الله یا الله
سوهی:راستش آشنا هم هست
همشون با تعجب:چییییییییی؟
سوهی:بله متاسفانه... جئون لئو هست
جونگکوک:سوهی...چی.. چی داری میگی تو؟میدونی داری چی میگی دیگه اره؟
تهیونگ:جئون؟یعنی آشنای جونگکوکه؟
لونا:جونگکوک میشناستش؟
میا:یا خدااااااااا
سوهی:متاسفانه واقعیت داره جونگکوک قاتل همون برادر ناتنی توعه که از یک مادر دیگست!متاسفانه خودشم گفت که کار خودشه..اعتراف کرد اما نه کامل هنوز ازش اعتراف کامل نبردم
جونگکوک:این...این غیرممکنه...چطور میشه...یعنی چی!؟
سوهی:منم اول باورم نشد اما اتفاقیه که افتاده!
تهیونگ:جونگکوک برادر ناتنی داره!؟
میا:الان یعنی اون دوستت رو کشته؟
سوهی:اره
لونا:پشمامممممممم برگاممممممممم هرچی دارم و ندارم ریختتتتتتت اصلا برام موندن خودم ریختم آب شدم رفتم تو رودخونه
سوهی:الان باید ازش اعتراف بگیریم،با اینکه توی Black room شکنجش کردم....
لونا و تهیونگ و میا نزاشتن حرفمو ادامه بدم و گفتن
۳تاشون باهم:یا حضرت فییییییییل بلک رووممممممممممممم؟
سوهی:چه مرگتونه اره دیگه
جونگکوک:من...من هنوز باورم نمیشه...چطور تونست چطور تونست اینکار رو بکنه چرا اینکار رو کرد؟
سوهی:نمیدونم اما با اینحال به این نتیجه میرسیم که حرف های دستیارش همش دروغ بود
تهیونگ:اره...
۹.۳k
۱۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.