چند پارتی
#چند_پارتی
وقتی مدل شرکتش شدی ولی......
Part 3
با صدای آلارم گوشیم چشمام و باز کردم هشت صبح بود امروز عکاسی داشتم سریع سمت حموم رفتم دوش گرفتم که ریون پیام داد
ریون :شرکت برات ماشین میفرسته
ا/ت:نیازی نبود من میدونستم با راننده خودم بیام
ریون:یاااا انتظار داشتی نه بگم؟؟؟
ا/ت:باشه بیخیال من دارم حاضر میشم کی میاد
ریون:فکر کنم همین الانشم دم در باشه
ا/ت:ساعت هشت و نیمه
ریون:لوکیشنی که انتخاب کردن دوره یکم
ا/ت:باشه باشه خدافظ
سریع لباسامو عوض کردم و از خونه بیرون اومدم که متوجه ماشین شدم راننده سریع پیاده شد و در و برام باز کرد
"بفرمایید خانم
ممنونی زیر لب گفتم نشستم تو ماشین و بعد چند مین رسیدیم
همینطوری که میکاپ آرتیست داشت با حوصله آرایشم و انجام میداد از آینه نگاهم به جئون که از دور نظاره گر همه چی بود به محض اینکه نگاش به من افتاد فوری نگاهمو دزدیدم....
با وجود اینکه کار سختی داشتم ولی همیشه به بهترین نحو ازش لذت میبردیم
معلوم بود چند روزی کار داریم...ساعت نه شب بود و یکی یکی عکسا رو با ریون چک میکردم که جئونم اومد
کوک:فوق العاده شدن نه؟!
ا/ت:اهم...خیلی خوب شون
ریون:ا/ت دیر وقته بیا بریم
ا/ت:اوک فقط ریون باید منو برسونی
ریون:میدونم بزن بریم
سمت جئون رفتم و گفتم
ا/ت:کار من تموم شده با اجازتون
کوک:به راننده بگم..
ا/ت:نیاز نیست...با ریون دارم میرم
کوک:باشه،میبینمت
لبخندی زدم و ازش دور شدم که صدای ریون در اومد
ا/ت:اومدم بریم
ریون :دیر وقته زود باش
ساعت یازده و نشون میداد عادت نداشتم به این زودیا بخوابم و الان...حوصلم خیلی سر رفته بود ناچار به ریون زنگ زدم که جواب نداد
معلوم بود خوابیده معمولا از تنها بیرون رفتن خوشم نمیومد ولی ساعت یازده شب یه جایی هست که تنها برم بازم خوش میگذره ...درسته کلاب سمت میز آرایشیم رفتم و آرایشمو تازه کردم و لباس مشکی کوتاهمو تنم کردم و راه افتادم معمولا کلابی که میرفتم اکثرا خلوت یا کسایی از قشر مرفه اونجا بودن و بخاطر همین میتونستم راحت باشم
.......
____________________________
وقتی مدل شرکتش شدی ولی......
Part 3
با صدای آلارم گوشیم چشمام و باز کردم هشت صبح بود امروز عکاسی داشتم سریع سمت حموم رفتم دوش گرفتم که ریون پیام داد
ریون :شرکت برات ماشین میفرسته
ا/ت:نیازی نبود من میدونستم با راننده خودم بیام
ریون:یاااا انتظار داشتی نه بگم؟؟؟
ا/ت:باشه بیخیال من دارم حاضر میشم کی میاد
ریون:فکر کنم همین الانشم دم در باشه
ا/ت:ساعت هشت و نیمه
ریون:لوکیشنی که انتخاب کردن دوره یکم
ا/ت:باشه باشه خدافظ
سریع لباسامو عوض کردم و از خونه بیرون اومدم که متوجه ماشین شدم راننده سریع پیاده شد و در و برام باز کرد
"بفرمایید خانم
ممنونی زیر لب گفتم نشستم تو ماشین و بعد چند مین رسیدیم
همینطوری که میکاپ آرتیست داشت با حوصله آرایشم و انجام میداد از آینه نگاهم به جئون که از دور نظاره گر همه چی بود به محض اینکه نگاش به من افتاد فوری نگاهمو دزدیدم....
با وجود اینکه کار سختی داشتم ولی همیشه به بهترین نحو ازش لذت میبردیم
معلوم بود چند روزی کار داریم...ساعت نه شب بود و یکی یکی عکسا رو با ریون چک میکردم که جئونم اومد
کوک:فوق العاده شدن نه؟!
ا/ت:اهم...خیلی خوب شون
ریون:ا/ت دیر وقته بیا بریم
ا/ت:اوک فقط ریون باید منو برسونی
ریون:میدونم بزن بریم
سمت جئون رفتم و گفتم
ا/ت:کار من تموم شده با اجازتون
کوک:به راننده بگم..
ا/ت:نیاز نیست...با ریون دارم میرم
کوک:باشه،میبینمت
لبخندی زدم و ازش دور شدم که صدای ریون در اومد
ا/ت:اومدم بریم
ریون :دیر وقته زود باش
ساعت یازده و نشون میداد عادت نداشتم به این زودیا بخوابم و الان...حوصلم خیلی سر رفته بود ناچار به ریون زنگ زدم که جواب نداد
معلوم بود خوابیده معمولا از تنها بیرون رفتن خوشم نمیومد ولی ساعت یازده شب یه جایی هست که تنها برم بازم خوش میگذره ...درسته کلاب سمت میز آرایشیم رفتم و آرایشمو تازه کردم و لباس مشکی کوتاهمو تنم کردم و راه افتادم معمولا کلابی که میرفتم اکثرا خلوت یا کسایی از قشر مرفه اونجا بودن و بخاطر همین میتونستم راحت باشم
.......
____________________________
۱۰.۵k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.