عشق بی رحمانه
عشق بی رحمانه
Part10
ات ویو
داشتمهمینطور اشکمیریختم
گوشیمزنگ خورد
جونگکوک بود
جواب ندادم
بعد از دوبار زنگ زدن جوابشو دادم
ات: الو..
جونگکوک: ساعت ۶ بیا کافه همیشگی
ات:نمیام
جونگکوک: ات.. منو سگنکن بیا کار واجب دارم
ات: خیل خب
قطع کرد
ساعت ۵ بود
یه لباس مشکی پوشید و آرایش کوتاه کرد
گوشیش رو برداشت و پیاده به سمت کافه رفت
ساعت ۶
جونگکوک داخل کافه نشسته بود منتظر ات بود
ات رو به روی جونگکوک نشست
ات: سلام..
جونگکوک: سلام..
ات: کارتو بگو
جونگکوک: چی میخوری؟
ات: کارتو بگو..
جونگکوک:میگمچی میخوری
ات: اسپرسو
جونگکوک سفارشو داد
سفارش هارو آوردن
شروع کردن با خوردن
جونگکوک:میخواستم راجب موضوعی باهات صحبت کنم
ات: میشنوم(یه قلو از اسپرسو خورد)
جونگکوک: مندیگه نمیخوامت
ات با این حرف اسپرسو پرید گلوش و صرفه کرد
بعد از ۱ دقیقه حالش اوکی شد
ات: ش..شوخی میکنی دیگه؟(با ترس)
جونگکوک:کامل جدیَم
ات: ن..نه بگو همش شوخیه.. درسته؟
جونگکوک: میگمجدی ام( کمی داد)
ات: این امکان نداره
جونگکوک: تو حامله نمیشی.. من و تو بالاتر از ۴۰ بار رابطه داشتیم تو باردار نمیشی.. منم میخوام یکیو داشته باشم که برام بچه بیاره
ات: هیچی نگو.. ب..بزار حدس بزنم.. اون شخص یونا هست..(بغض)
جونگکوک: آره... من دیگه نمیخوام خواستم فقط همینو بگم..
جونگکوک از صندلی بلند شد
جونگکوک: روز خوش خانم کیم
ات تو شوک بود و بغض کرده بود
نمیتونست به جیهوپیا پدرش زنگبزنه
برای همین زنگ زد به ماریا( خواهر جونگکوک و دوست صمیمی ات)
Part10
ات ویو
داشتمهمینطور اشکمیریختم
گوشیمزنگ خورد
جونگکوک بود
جواب ندادم
بعد از دوبار زنگ زدن جوابشو دادم
ات: الو..
جونگکوک: ساعت ۶ بیا کافه همیشگی
ات:نمیام
جونگکوک: ات.. منو سگنکن بیا کار واجب دارم
ات: خیل خب
قطع کرد
ساعت ۵ بود
یه لباس مشکی پوشید و آرایش کوتاه کرد
گوشیش رو برداشت و پیاده به سمت کافه رفت
ساعت ۶
جونگکوک داخل کافه نشسته بود منتظر ات بود
ات رو به روی جونگکوک نشست
ات: سلام..
جونگکوک: سلام..
ات: کارتو بگو
جونگکوک: چی میخوری؟
ات: کارتو بگو..
جونگکوک:میگمچی میخوری
ات: اسپرسو
جونگکوک سفارشو داد
سفارش هارو آوردن
شروع کردن با خوردن
جونگکوک:میخواستم راجب موضوعی باهات صحبت کنم
ات: میشنوم(یه قلو از اسپرسو خورد)
جونگکوک: مندیگه نمیخوامت
ات با این حرف اسپرسو پرید گلوش و صرفه کرد
بعد از ۱ دقیقه حالش اوکی شد
ات: ش..شوخی میکنی دیگه؟(با ترس)
جونگکوک:کامل جدیَم
ات: ن..نه بگو همش شوخیه.. درسته؟
جونگکوک: میگمجدی ام( کمی داد)
ات: این امکان نداره
جونگکوک: تو حامله نمیشی.. من و تو بالاتر از ۴۰ بار رابطه داشتیم تو باردار نمیشی.. منم میخوام یکیو داشته باشم که برام بچه بیاره
ات: هیچی نگو.. ب..بزار حدس بزنم.. اون شخص یونا هست..(بغض)
جونگکوک: آره... من دیگه نمیخوام خواستم فقط همینو بگم..
جونگکوک از صندلی بلند شد
جونگکوک: روز خوش خانم کیم
ات تو شوک بود و بغض کرده بود
نمیتونست به جیهوپیا پدرش زنگبزنه
برای همین زنگ زد به ماریا( خواهر جونگکوک و دوست صمیمی ات)
۳.۷k
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.