گل پژمرده
گل پژمرده
پارت سوم
جیمین : باشه مواظب خودت و می سان باش. ا/ت: باش تو هم مواظب باش. گوشی رو قطع کردم و به جونگ کوک زنگ زدم اون هم قبول کرد که کمکم کنه. جیمین: وقتی ا/ت گوشی رو قطع کرد تو این فکر بودم که شاید مسخره باشه ولی شاید جونگ کوک از جدایی ا/ت خوشحال بشه چون تو دوران دبیرستان و دانشگاه جونگ کوک از ا/ت خوشش می اومد که وقتی ا/ت با تهیونگ اشنا شد جونگ کوک اعتراف کرد ولی چون قرار بود با تهیونگ ازدواج کنه جواب رد به کوک داد البته جونگ کوک هم از این قضیه خیلی ناراحت بود ولی چون تهیونگ دوستش بود نمیتونست حرفی بزنه حتی وقتی ا/ت برای عروسی دعوتش کرد نمیخواست بیاد و به اصرار من اومد و تا آخر عروسی بغض تو گلوش بود اما به این وضع عادت کرد و حالا هم که می سان به دنیا اومده خیلی خوش حاله و می سان رو مثل دختر خودش میدونه و دوسش داره. تهیونگ: شب شد و تصمیم گرفتم که برای معذرت خواهی کادو براش بخرم. ا/ت:بعد از حرف زدن با کوک کنار تخت می سان خوابم برد که صدایی اومد فهمیدم تهیونگ اومده . از پله ها اومد بالا یکم اخم کردم که در زد و اومد تو اتاق تو دستش یه عروسک و جعبه گردن بند بود. عروسک رو سمت می سان گرفت. تهیونگ: ببین بابا برات چی خریده نگاه کن .ا/ت: جعبه رو هم سمت من گرفت و گفت: بخاطر صبح متاسفم ا/ت: برای معذرت خواهی خیلی دیره من تصمیمم رو گرفتم تهیونگ: منظورش رو نفهمیدم که از اتاق رفت بیرون و در اتاقش رو بست. فهمیدم بخاطر صبح ناراحت شده. چند روز بعد... تهیونگ: داشتم میرفتم شرکت که هنوز ا/ت از دستم ناراحت بود . خداحافظی کردم و می سان رو بوسیدم و بهش گفتم : بابا داره میره سر کار کوچولو من و زود بر میگرده پیشت که یه دفعه لبخند زیبایی رو لبش افتاد و از خونه رفتم بیرون که پست چی دم در خونه بود و یه پاکت دستش بود و گفت: این پاکت برای خانم کیم ا/ت هست گفتم:من همسرش هستم و پاکت رو گرفتم که ا/ت پرید وسط و گفت: این پاکت برای منه بدش به من تهیونگ:پاکت رو بهش دادم و سوار ماشین شدم به هر حال چند روزه که ا/ت خیلی عجیب شده مخفیانه با کسی حرف میزنه بدون سرو صدا بیرون میره و میاد امروز هم که پاکت هم پاکت رو اینجوری از دستم گرفت. اییی بی خیال چیزی نیست. ا/ت: امروز پاکت درخواست طلاق اومد پست چی داشت می داد به تهیونگ که خودمو انداختم وسط و از دست تهیونگ گفتم: برای منه بدش به من اون هم بهم داد و با لبخند رفت.(تو دلش) هه اگر میدونست قراره چی سرش بیاد هیچ وقت اینجوری نمیخندید. در همین فکر بودم که گوشیم زنگ خورد و...
پارت سوم
جیمین : باشه مواظب خودت و می سان باش. ا/ت: باش تو هم مواظب باش. گوشی رو قطع کردم و به جونگ کوک زنگ زدم اون هم قبول کرد که کمکم کنه. جیمین: وقتی ا/ت گوشی رو قطع کرد تو این فکر بودم که شاید مسخره باشه ولی شاید جونگ کوک از جدایی ا/ت خوشحال بشه چون تو دوران دبیرستان و دانشگاه جونگ کوک از ا/ت خوشش می اومد که وقتی ا/ت با تهیونگ اشنا شد جونگ کوک اعتراف کرد ولی چون قرار بود با تهیونگ ازدواج کنه جواب رد به کوک داد البته جونگ کوک هم از این قضیه خیلی ناراحت بود ولی چون تهیونگ دوستش بود نمیتونست حرفی بزنه حتی وقتی ا/ت برای عروسی دعوتش کرد نمیخواست بیاد و به اصرار من اومد و تا آخر عروسی بغض تو گلوش بود اما به این وضع عادت کرد و حالا هم که می سان به دنیا اومده خیلی خوش حاله و می سان رو مثل دختر خودش میدونه و دوسش داره. تهیونگ: شب شد و تصمیم گرفتم که برای معذرت خواهی کادو براش بخرم. ا/ت:بعد از حرف زدن با کوک کنار تخت می سان خوابم برد که صدایی اومد فهمیدم تهیونگ اومده . از پله ها اومد بالا یکم اخم کردم که در زد و اومد تو اتاق تو دستش یه عروسک و جعبه گردن بند بود. عروسک رو سمت می سان گرفت. تهیونگ: ببین بابا برات چی خریده نگاه کن .ا/ت: جعبه رو هم سمت من گرفت و گفت: بخاطر صبح متاسفم ا/ت: برای معذرت خواهی خیلی دیره من تصمیمم رو گرفتم تهیونگ: منظورش رو نفهمیدم که از اتاق رفت بیرون و در اتاقش رو بست. فهمیدم بخاطر صبح ناراحت شده. چند روز بعد... تهیونگ: داشتم میرفتم شرکت که هنوز ا/ت از دستم ناراحت بود . خداحافظی کردم و می سان رو بوسیدم و بهش گفتم : بابا داره میره سر کار کوچولو من و زود بر میگرده پیشت که یه دفعه لبخند زیبایی رو لبش افتاد و از خونه رفتم بیرون که پست چی دم در خونه بود و یه پاکت دستش بود و گفت: این پاکت برای خانم کیم ا/ت هست گفتم:من همسرش هستم و پاکت رو گرفتم که ا/ت پرید وسط و گفت: این پاکت برای منه بدش به من تهیونگ:پاکت رو بهش دادم و سوار ماشین شدم به هر حال چند روزه که ا/ت خیلی عجیب شده مخفیانه با کسی حرف میزنه بدون سرو صدا بیرون میره و میاد امروز هم که پاکت هم پاکت رو اینجوری از دستم گرفت. اییی بی خیال چیزی نیست. ا/ت: امروز پاکت درخواست طلاق اومد پست چی داشت می داد به تهیونگ که خودمو انداختم وسط و از دست تهیونگ گفتم: برای منه بدش به من اون هم بهم داد و با لبخند رفت.(تو دلش) هه اگر میدونست قراره چی سرش بیاد هیچ وقت اینجوری نمیخندید. در همین فکر بودم که گوشیم زنگ خورد و...
۶.۲k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.