مافیای عاشق من 🌱🖤
مافیای عاشق من 🌱🖤
پارت7
لاریسا ویو:
باورم نمیشد ما میخواستیم بهشون کمک کنیم و... ولی اونا چیکار کردن با ما. من به خاطر همین به کسی اعتماد نمیکنم. برای اولین بار در 20 سال من گریه کردم. اینا همیشه از اعتماد من سو استفاده میکنن.
جونگ کوک ویو:
ما نقشمون همین بود که اونا رو بدیم برن ولی بهشون نگفتیم که طبیعی جلوه بشه.
+من واقعا براتون متاسفم شما از اعتماد من سو استفاده کردید(با گریه و داد)
&خفه شو هرزه.
+ببین با من در نیوفتا (همونجوری یا گریه و داد شدید.)
٪اونی ولش کن.
پرش زمانی به وقتی رسیدن عمارت یونجون
یونجون ویو:
اوممم زیر خواب های خوبین باید اول شکنجشون بدم بعدش بردهشون کنم. اره فکر خوبیه.
جنی ویو:
رسیدیم و من بغض کرده بودم و لاریسا مث ابر بهار گریه میکرد. پس اینجوری گریه میکنه نمیدونستم. رسیدیم به امارت و ما رو بردن پرت کردن تو زیرزمین و تا میتونستن شکنجمون کردن. من از درد بیهوش شدم ولی لاریسا اصن دردش نگرفته بود. چون بچگی مامان باباش رفتن کانادا پدربزرگ خیلی اینو میزد و دیگ عادت کرده بود به خاطر همین بوکس رو شرو کرد.
پرش زمانی به صبح روز بعد
ویو راوی:
لاریسا از خواب بیدار شد یه نگاه به دور و ورش کرد و تمام خاطرات یادش اومد. دیگه گریه نکرد و دید که یونجون اومد تو زیر رمین ولی جنی هنوز خواب بود.
&به به هرزه خانوم. میبینم که بیدار شدی. هومم؟
_اشغال عوضی هول مرتیکه بیشعور به من نگو هرزه.(عربده)
&خفه شو صداتو نکش سرت.(داد بلند)
که با داد داد اینا جنی از خواب بیدار شد.
لاریسا ویو:
مرتیکه فک میکنه چه خریه ک ب من میگه هرزه اشغال عوضی. دیدم یهو صدای تیر اندازی میاد در با شتاب باز شد و قامت جونگ کوک و جیمین در چهارچوب در نمایان شد.
پارت7
لاریسا ویو:
باورم نمیشد ما میخواستیم بهشون کمک کنیم و... ولی اونا چیکار کردن با ما. من به خاطر همین به کسی اعتماد نمیکنم. برای اولین بار در 20 سال من گریه کردم. اینا همیشه از اعتماد من سو استفاده میکنن.
جونگ کوک ویو:
ما نقشمون همین بود که اونا رو بدیم برن ولی بهشون نگفتیم که طبیعی جلوه بشه.
+من واقعا براتون متاسفم شما از اعتماد من سو استفاده کردید(با گریه و داد)
&خفه شو هرزه.
+ببین با من در نیوفتا (همونجوری یا گریه و داد شدید.)
٪اونی ولش کن.
پرش زمانی به وقتی رسیدن عمارت یونجون
یونجون ویو:
اوممم زیر خواب های خوبین باید اول شکنجشون بدم بعدش بردهشون کنم. اره فکر خوبیه.
جنی ویو:
رسیدیم و من بغض کرده بودم و لاریسا مث ابر بهار گریه میکرد. پس اینجوری گریه میکنه نمیدونستم. رسیدیم به امارت و ما رو بردن پرت کردن تو زیرزمین و تا میتونستن شکنجمون کردن. من از درد بیهوش شدم ولی لاریسا اصن دردش نگرفته بود. چون بچگی مامان باباش رفتن کانادا پدربزرگ خیلی اینو میزد و دیگ عادت کرده بود به خاطر همین بوکس رو شرو کرد.
پرش زمانی به صبح روز بعد
ویو راوی:
لاریسا از خواب بیدار شد یه نگاه به دور و ورش کرد و تمام خاطرات یادش اومد. دیگه گریه نکرد و دید که یونجون اومد تو زیر رمین ولی جنی هنوز خواب بود.
&به به هرزه خانوم. میبینم که بیدار شدی. هومم؟
_اشغال عوضی هول مرتیکه بیشعور به من نگو هرزه.(عربده)
&خفه شو صداتو نکش سرت.(داد بلند)
که با داد داد اینا جنی از خواب بیدار شد.
لاریسا ویو:
مرتیکه فک میکنه چه خریه ک ب من میگه هرزه اشغال عوضی. دیدم یهو صدای تیر اندازی میاد در با شتاب باز شد و قامت جونگ کوک و جیمین در چهارچوب در نمایان شد.
۱.۹k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.