دختر اجاره ای 🕸🖤
دختر اجاره ای 🕸🖤
𝐩𝐚𝐫 ²⁶
𝒓𝒆𝒏𝒕 𝒈𝒊𝒓𝒍🕸🖤
[(لباس جنی اسلاید اول)]
جنی: آره.. جنی😌 من میخواستم سوپرایز کنم ولی
مثل اینکه تو زیاد خوشحال نشدی😏
تهیونگ: منظورت چیه، خب من که نمیدونستم تویی
جنی: خب.. سوپرایز شدی؟😁
تهیونگ جنی رو بغلش کرد و چرخوندتش
تهیونگ: مگه میشه من از دیدنت خوشحال نشم؟ برو
با منشی پارک صحبت کن اون همه چیزو بهت یاد میده
جنی: باشه.. پس من دارم میرم🙃
جنی پیش منشی اومد
منشی پارک: خوش اومدی
لبخند کوتاهی زد و روش رو برگردوند
منشی: مثل اینکه رابطه ی خاصی با رئیس داری؟ باید
بهت بگم که اون به کسی اعتماد نمی کنه و به این
راحتی ها نمیشه مخشو زد😤
جنی: ببخشید این چیزا به من چه ربطی داره؟ من یکی
از آشنا هاشم لازم نیست به من توضیح بدین
منشی: آها پس از آشنا هاشی.. حتما من اشتباه متوجه
شدم.. آخه میدونی من و رئیس با هم قرار میزاریم😒
جنی: آها که این طور.. به من چیزی نگفته بود🤭😂
منشی: چون من گفتم به کسی نگه😌 البته ممنون
میشم ازش فاصله بگیری و درباره ی اینکه به تو گفتم
بهش چیزی نگی😏
جنی: البته.. دهنم زیپه🤐🤣
منشی: خب پس بیا درباره ی شریک های رئیس بهت بگم
جنی در حالی که داشت از خنده میترکید گفت: باشه🤣
(دو ساعت بعد)
منشی : پس همه چیزو فهمیدی؟
جنی: آره
منشی: خوبه، حالا برو توی اتاق رئیس، فاصلتو لطفا رعایت کن
جنی: باشه😂
جنی بدو کرد تا منشی خندش رو نبینه، داخل دفتر
رفت و از خنده پاره شد
تهیونگ متعجب بهش نگاه کرد
تهیونگ: چیزی شده؟ چرا انقدر میخندی؟
جنی: نه نه چیزی نشده، فقط فهمیدم تو با منشی پارک..
نتونست کامل بگه و خندش گرفت 😂
تهیونگ: من و منشی پارک چی؟
جنی: دارین قرار میزارین🤣🤣🤣🤣
بعد تموم کردن حرفش خنده هاش بیشتر شد که
تهیونگم باهاش خندید🤣
تهیونگ: منظورت چیه بیا قشنگ تعریف کن
جنی: باشه باشه اومدم
روی صندلی نشستن و جنی همه چیزو تعریف کرد
جنی: تهیونگ چیزی بهش نگو تا بره نمیخوام ناراحت بشه
تهیونگ: باشه😂
منشی اومد دم در و خواست در بزنه که تهیونگو دید
که داره پیشونی جنی رو میبوسه
𝐩𝐚𝐫 ²⁶
𝒓𝒆𝒏𝒕 𝒈𝒊𝒓𝒍🕸🖤
[(لباس جنی اسلاید اول)]
جنی: آره.. جنی😌 من میخواستم سوپرایز کنم ولی
مثل اینکه تو زیاد خوشحال نشدی😏
تهیونگ: منظورت چیه، خب من که نمیدونستم تویی
جنی: خب.. سوپرایز شدی؟😁
تهیونگ جنی رو بغلش کرد و چرخوندتش
تهیونگ: مگه میشه من از دیدنت خوشحال نشم؟ برو
با منشی پارک صحبت کن اون همه چیزو بهت یاد میده
جنی: باشه.. پس من دارم میرم🙃
جنی پیش منشی اومد
منشی پارک: خوش اومدی
لبخند کوتاهی زد و روش رو برگردوند
منشی: مثل اینکه رابطه ی خاصی با رئیس داری؟ باید
بهت بگم که اون به کسی اعتماد نمی کنه و به این
راحتی ها نمیشه مخشو زد😤
جنی: ببخشید این چیزا به من چه ربطی داره؟ من یکی
از آشنا هاشم لازم نیست به من توضیح بدین
منشی: آها پس از آشنا هاشی.. حتما من اشتباه متوجه
شدم.. آخه میدونی من و رئیس با هم قرار میزاریم😒
جنی: آها که این طور.. به من چیزی نگفته بود🤭😂
منشی: چون من گفتم به کسی نگه😌 البته ممنون
میشم ازش فاصله بگیری و درباره ی اینکه به تو گفتم
بهش چیزی نگی😏
جنی: البته.. دهنم زیپه🤐🤣
منشی: خب پس بیا درباره ی شریک های رئیس بهت بگم
جنی در حالی که داشت از خنده میترکید گفت: باشه🤣
(دو ساعت بعد)
منشی : پس همه چیزو فهمیدی؟
جنی: آره
منشی: خوبه، حالا برو توی اتاق رئیس، فاصلتو لطفا رعایت کن
جنی: باشه😂
جنی بدو کرد تا منشی خندش رو نبینه، داخل دفتر
رفت و از خنده پاره شد
تهیونگ متعجب بهش نگاه کرد
تهیونگ: چیزی شده؟ چرا انقدر میخندی؟
جنی: نه نه چیزی نشده، فقط فهمیدم تو با منشی پارک..
نتونست کامل بگه و خندش گرفت 😂
تهیونگ: من و منشی پارک چی؟
جنی: دارین قرار میزارین🤣🤣🤣🤣
بعد تموم کردن حرفش خنده هاش بیشتر شد که
تهیونگم باهاش خندید🤣
تهیونگ: منظورت چیه بیا قشنگ تعریف کن
جنی: باشه باشه اومدم
روی صندلی نشستن و جنی همه چیزو تعریف کرد
جنی: تهیونگ چیزی بهش نگو تا بره نمیخوام ناراحت بشه
تهیونگ: باشه😂
منشی اومد دم در و خواست در بزنه که تهیونگو دید
که داره پیشونی جنی رو میبوسه
۵.۲k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.