ᴘᴀʀᴛ ۲
ᴘᴀʀᴛ ۲
پام رو روی پام انداختم و به در زل زدم،که با چند نفر دورش وارد سالن شد....همشون جلوی ما نشستن و شروع کردن به پچ پچ و خندیدن....
با دسته ای از موهام ور میرفتم که بالاخره حرف زدناشون تموم شد....نگاه گذرایی به من کرد و چشمک زد... پوزخندی که روی لبش نشست باعث شد منم لبخند بزنم...
چند مینی گذشته بود و منم حوصله ی بحث های تکراری با کسی رو نداشتم و از اول جلسه یه کلمه هم حرف نزدم...اما پسر روبه روی من برعکس بود و امروز انرژی زیادی داشت...
جلسه تموم شد و من و هیونگ وو داشتیم توی راهرو میرفتیم و حرف میزدیم که دستم کشیده شد و به سمت یکی از دفتر ها بردم...
بدون اینکه چراغ هارو روشن کنه در رو بست و از صدای پاهاش فهمیدم داره میاد سمتم...
+چرا چراغ رو روشن نکردی؟
_بیخیال....مگه ارتباط با تو روشنایی میخواد؟...
+خب چیشده؟
_نمیتونم ببینمت؟
+هه(پوزخند) تو که منو نمیبینی...
_کی گفته؟خیلیم خوب میبینمت...میخوای ثابت کنم؟
دستش رو از روی میز برداشت و روی صورتم حرکت داد...با شصتش لب پایینم رو لمس کرد و دست دیگش رو دور کمرم حلقه کرد و منو سمت خودش کشید....
_دیدی حتی بدون نورم لمست میکنم؟
پوزخندی زدم و دستم رو دور گردنش حلقه کردم...
+دیر اومدی چرا؟
_یه چیزی برات دارم...
+امیدوارم چیز خیلی خوبی باشه چون الان توی خونه کلی کار دارم...
_تو جز من کار دیگه ای نداری خب؟
پام رو روی پام انداختم و به در زل زدم،که با چند نفر دورش وارد سالن شد....همشون جلوی ما نشستن و شروع کردن به پچ پچ و خندیدن....
با دسته ای از موهام ور میرفتم که بالاخره حرف زدناشون تموم شد....نگاه گذرایی به من کرد و چشمک زد... پوزخندی که روی لبش نشست باعث شد منم لبخند بزنم...
چند مینی گذشته بود و منم حوصله ی بحث های تکراری با کسی رو نداشتم و از اول جلسه یه کلمه هم حرف نزدم...اما پسر روبه روی من برعکس بود و امروز انرژی زیادی داشت...
جلسه تموم شد و من و هیونگ وو داشتیم توی راهرو میرفتیم و حرف میزدیم که دستم کشیده شد و به سمت یکی از دفتر ها بردم...
بدون اینکه چراغ هارو روشن کنه در رو بست و از صدای پاهاش فهمیدم داره میاد سمتم...
+چرا چراغ رو روشن نکردی؟
_بیخیال....مگه ارتباط با تو روشنایی میخواد؟...
+خب چیشده؟
_نمیتونم ببینمت؟
+هه(پوزخند) تو که منو نمیبینی...
_کی گفته؟خیلیم خوب میبینمت...میخوای ثابت کنم؟
دستش رو از روی میز برداشت و روی صورتم حرکت داد...با شصتش لب پایینم رو لمس کرد و دست دیگش رو دور کمرم حلقه کرد و منو سمت خودش کشید....
_دیدی حتی بدون نورم لمست میکنم؟
پوزخندی زدم و دستم رو دور گردنش حلقه کردم...
+دیر اومدی چرا؟
_یه چیزی برات دارم...
+امیدوارم چیز خیلی خوبی باشه چون الان توی خونه کلی کار دارم...
_تو جز من کار دیگه ای نداری خب؟
۴.۹k
۰۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.