ℙ𝕒𝕣𝕥 ۳۴
ℙ𝕒𝕣𝕥 ۳۴
+پدر من هرچی که گفته از طرف خودش گفته! با ازدواج منم با تو هیچی تغییر نمیکنه!...منو تو همو دوست نداریم!!
؛ولی اگر با من ازدواج نکنی چطوری میخوای نفرینتو از بین ببری؟؟
+حتما یه راهی هست!! مطمئنم اونقدرام سخت نیست!!...من نمیخوام باهات باشم...دوست ندارم!!
؛هه(خنده) دیر شده لیدی...ما ازدواج میکنیم...تو ام تموم اون فکرای بچگونتو میزاری کنارو به من کمک میکنی وگرنه بد میبینی...
+توام به من نیاز داری پس جای تهدید نیست.. هست؟
؛من فقط به یه ومپایر نیاز دارم!....
+خب منم تنها دختر ومپایریم که لیاقت زندگی کردنو داشت!!
؛هنوز معلوم نیست!اگر دست از پا خطا کنی دیگه تو ام لیاقتشو نداری...خودتم خوب میدونی
دختر در ماشینو باز کرد و خواست پیاده شه که با صدای مرد عصبی کنارش متوقف شد
؛اگر میخوای زنده بمونی سر قولت بمون!!
_______فلش بک______
&میشه خواهش کنم تا آخر عمرت کنارم بمونیو بهم عشق بورزی؟
•تو تنها دارایی منی....حتی توی دنیای دیگه ام ولت نمیکنم...
قطره اشک دختر روی دست شوهرش چکید....دستشو قاب صورت مردش کرد و یه دل سیر نگاهش کرد...
•ببخشید!...ببخشید که باعث شدم عاشق بشی!...زندگیرو برای دوتامون سخت کردم....
&انتخاب من تو بودی!...من انتخاب کردم که تو بشی کسی که میپرستمش!!
((تنها جوونه ای که در وجود شما سر از خاک بیرون میاره! از طرف کسی که شمارو آفرید مجبور به آلوده شدن میشه! آلوده شدن به خونی که در بدن معشوقش جاریه!...پس هنوزم قبول میکنید که روحتون یکی بشه؟))
مرد قد بلند به پیشونی دختر بی قرار رو به روش بوسه ای زد و اشکاشو پاک کرد....
&نه تنها امروز....حتی اگر ده بار دیگه برمیگشتم عقب همینو انتخاب میکردم!...
_____________
؟مینجی!!....
از خواب پرید و دستش به فنجون قهوه ی بغلش خورد!
؟اگر خوابت میومد برای چی اومدی اینجا؟...تو که هیچوقت نمیای سرکارت خب امروزم میرفتی مدرسه....
+حوصله درس نداشتم
؟بلندشو برو خونه بجاش فردا صبح باید بیای جای من سرکار خب؟
+باشه....
کیفمو برداشتمو از کافه زدم بیرون...رفتم سمت خونه چون حوصله ی سروکله زدن با مشتری های بابامم نداشتم...
لیوان ابو سرکشیدم که صدای پیامک اومد....گوشیمو چک کردم...یه شماره ناشناس بهم پیام داده بود...
۰۱۰_*****
آقای جئون جونگکوک به بیمارستان کنکوک سئول منتقل شدند.....
توی تلفنشون آخرین شماره شماره ی شما سیو شده بود...
+پدر من هرچی که گفته از طرف خودش گفته! با ازدواج منم با تو هیچی تغییر نمیکنه!...منو تو همو دوست نداریم!!
؛ولی اگر با من ازدواج نکنی چطوری میخوای نفرینتو از بین ببری؟؟
+حتما یه راهی هست!! مطمئنم اونقدرام سخت نیست!!...من نمیخوام باهات باشم...دوست ندارم!!
؛هه(خنده) دیر شده لیدی...ما ازدواج میکنیم...تو ام تموم اون فکرای بچگونتو میزاری کنارو به من کمک میکنی وگرنه بد میبینی...
+توام به من نیاز داری پس جای تهدید نیست.. هست؟
؛من فقط به یه ومپایر نیاز دارم!....
+خب منم تنها دختر ومپایریم که لیاقت زندگی کردنو داشت!!
؛هنوز معلوم نیست!اگر دست از پا خطا کنی دیگه تو ام لیاقتشو نداری...خودتم خوب میدونی
دختر در ماشینو باز کرد و خواست پیاده شه که با صدای مرد عصبی کنارش متوقف شد
؛اگر میخوای زنده بمونی سر قولت بمون!!
_______فلش بک______
&میشه خواهش کنم تا آخر عمرت کنارم بمونیو بهم عشق بورزی؟
•تو تنها دارایی منی....حتی توی دنیای دیگه ام ولت نمیکنم...
قطره اشک دختر روی دست شوهرش چکید....دستشو قاب صورت مردش کرد و یه دل سیر نگاهش کرد...
•ببخشید!...ببخشید که باعث شدم عاشق بشی!...زندگیرو برای دوتامون سخت کردم....
&انتخاب من تو بودی!...من انتخاب کردم که تو بشی کسی که میپرستمش!!
((تنها جوونه ای که در وجود شما سر از خاک بیرون میاره! از طرف کسی که شمارو آفرید مجبور به آلوده شدن میشه! آلوده شدن به خونی که در بدن معشوقش جاریه!...پس هنوزم قبول میکنید که روحتون یکی بشه؟))
مرد قد بلند به پیشونی دختر بی قرار رو به روش بوسه ای زد و اشکاشو پاک کرد....
&نه تنها امروز....حتی اگر ده بار دیگه برمیگشتم عقب همینو انتخاب میکردم!...
_____________
؟مینجی!!....
از خواب پرید و دستش به فنجون قهوه ی بغلش خورد!
؟اگر خوابت میومد برای چی اومدی اینجا؟...تو که هیچوقت نمیای سرکارت خب امروزم میرفتی مدرسه....
+حوصله درس نداشتم
؟بلندشو برو خونه بجاش فردا صبح باید بیای جای من سرکار خب؟
+باشه....
کیفمو برداشتمو از کافه زدم بیرون...رفتم سمت خونه چون حوصله ی سروکله زدن با مشتری های بابامم نداشتم...
لیوان ابو سرکشیدم که صدای پیامک اومد....گوشیمو چک کردم...یه شماره ناشناس بهم پیام داده بود...
۰۱۰_*****
آقای جئون جونگکوک به بیمارستان کنکوک سئول منتقل شدند.....
توی تلفنشون آخرین شماره شماره ی شما سیو شده بود...
۳.۰k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.