تهیونگ. کوکاااااا
تهیونگ. کوکاااااا
کوک.بله
تهیونگ. میگم به یونا بگو بیاد چون شنیدم لیا اون دختری بت گفتم در بارش با یونا رفیق صمیمی هستن
ویو کوک
شیر موز تو گلوم پرید و گفتم
کوک. پشمامممممممم اوکی بهش میگم بیاد
تهیونگ .دمت گرم داششششش
کوک . فداتتت
ویو بورام
خیلی داشت با لیا بهم خوش میگذشت حس میکردم مامانمه خیلی حس خوبی میده خیلی شیرینه خیلی هم با بابام میاد سنشونم بهم میخوره
بورام. لیا میگم این کیکه خیلی خوبه( خنده)
لیا. اره چون تو کمک کردی برا همین
بورام.اوهوم
ویو لیا
بورام خیلی شیرینه خیلی هم مهربونه من وقتی تهیونگ رو با اون سیکس پک هاش دیدم داشتم تحریک میشدم و سری رفتم پیش بورام بعد از درست کردن کیک برا آجوما و تهیونگ گذاشتم و ساعت ۱۱ شده بود و رفتم بورام رو بخوابونم که گفت
بورام.میشه امشب پیشم بخوابی( لباس رو غنچه کرد)
لیا. باشه ( لبخند)
ویو تهیونگ
اومدم خونه تا وسایلم رو جمع کنم رفتم به بورام سر بزنم که دیدم لیا و بورام مثل دوتا فرشته کنار هم خوابن ولی من نباید یه لیا دل ببندم من یه دختر دارم نه نمیشه اصلا ولی لیا خیلی خوبه
لعنتی
به جونگ کوک پیام دادم که فردا یکم دیر تر میام
و رفتم کنار لیا و بورام دراز کشیدم و یه بوسه ریزی از لب لیا گرفتم و از اونجا بلد شدم و رفتم سمت اتاق خوابم
فردا صبح .....
ویو یونا
کوک بهم گفت که برم پیش بورام و لیا چون خودمم تنهام و دلمم برا بورام و بخصوص لیا تنگ شده بود
ویو لیا
بیدار شدم دیدم بورام مثل فرشته ها خواب بود و آروم بلند شدم تا برم صبحانه درست کنم
آجوما.دخترم بیار شدی
لیا.بله آجوما
آجوما. بیا صبحانه
لیا. اوکی
بعد پاشدم به بورام صبحانه دادم و در خونه رو کسی زد با دیدن اون فرد خیلی شوکه شده بودم اون اون..........
کوک.بله
تهیونگ. میگم به یونا بگو بیاد چون شنیدم لیا اون دختری بت گفتم در بارش با یونا رفیق صمیمی هستن
ویو کوک
شیر موز تو گلوم پرید و گفتم
کوک. پشمامممممممم اوکی بهش میگم بیاد
تهیونگ .دمت گرم داششششش
کوک . فداتتت
ویو بورام
خیلی داشت با لیا بهم خوش میگذشت حس میکردم مامانمه خیلی حس خوبی میده خیلی شیرینه خیلی هم با بابام میاد سنشونم بهم میخوره
بورام. لیا میگم این کیکه خیلی خوبه( خنده)
لیا. اره چون تو کمک کردی برا همین
بورام.اوهوم
ویو لیا
بورام خیلی شیرینه خیلی هم مهربونه من وقتی تهیونگ رو با اون سیکس پک هاش دیدم داشتم تحریک میشدم و سری رفتم پیش بورام بعد از درست کردن کیک برا آجوما و تهیونگ گذاشتم و ساعت ۱۱ شده بود و رفتم بورام رو بخوابونم که گفت
بورام.میشه امشب پیشم بخوابی( لباس رو غنچه کرد)
لیا. باشه ( لبخند)
ویو تهیونگ
اومدم خونه تا وسایلم رو جمع کنم رفتم به بورام سر بزنم که دیدم لیا و بورام مثل دوتا فرشته کنار هم خوابن ولی من نباید یه لیا دل ببندم من یه دختر دارم نه نمیشه اصلا ولی لیا خیلی خوبه
لعنتی
به جونگ کوک پیام دادم که فردا یکم دیر تر میام
و رفتم کنار لیا و بورام دراز کشیدم و یه بوسه ریزی از لب لیا گرفتم و از اونجا بلد شدم و رفتم سمت اتاق خوابم
فردا صبح .....
ویو یونا
کوک بهم گفت که برم پیش بورام و لیا چون خودمم تنهام و دلمم برا بورام و بخصوص لیا تنگ شده بود
ویو لیا
بیدار شدم دیدم بورام مثل فرشته ها خواب بود و آروم بلند شدم تا برم صبحانه درست کنم
آجوما.دخترم بیار شدی
لیا.بله آجوما
آجوما. بیا صبحانه
لیا. اوکی
بعد پاشدم به بورام صبحانه دادم و در خونه رو کسی زد با دیدن اون فرد خیلی شوکه شده بودم اون اون..........
۱۴.۲k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.