فیکعشقمن

#فیک_عشق_من
#پارت_9

یونا ویو:گوشی رو قط کردم دیدم که پشت خطم کوک بود... داشت زنگ میزد... گوشی رو جواب دادم..

کوک: عامم سلام یونا خوبی

یونا: خوبم.. عامم کاری داری زنگ زدی؟

کوک: اره کارت داشتم..

یونا: خب بگو..

کوک: میگم که... فردا با هم بریم شام بخوریم...؟

یونا: عاا برای چی؟

کوک: میخام یه چیز خیلی مهم رو بهت بگم...

یونا: اوکیه..

کوک: پس همین فردا ساعت 8 شب میام دنبالت..

یونا: نه نیازی به زحمت نیست خودم با ماشینم میام..

کوک: حرف نباشع خودم میام دنبالت خب دیگه پس من برم.. بای بای

یونا: عا.....

نزاشت حرفمو بزنم....

از روی تخت پاشدم رفتم یه دوش 10 مینی گرفتم تا سبک بشم..
اومدم بیرون و کار های لازم رو انجام دادم و لباس خوابم را تنم کردم و رو تخت ولو شدم و به خواب رفتم..

ساعت 8 صبح...

یونا ویو: از خواب پاشدم رفتم سرویش بهداشتی و کارهای لازم رو انجام دادم.... و لباس کارم را تنم کردم و یه ارایش ساده انجام دادم و کیف و موبایلمو گرفتم و رفتم طبقه ی پایین.

خاله: صبح بخیر عزیزم بیا صبحونه بخور..

یونا: صبح تو هم بخیر.. نه خاله جون دیرم میشه

خاله: خب حداقل بیا یه لقمه بخور و برو

یونا: باشه خاله جون.. یکن غذا خوردن و از در زدم بیرون و سوار ماشین شدم و رفتم به سمت شرکت..
بعد از 10 دقیقه رسیدم و از ماشین پیاده شدم و رفتم به سمت شرکت و توی اتاقم.. به منشی گفتم به قهوه برام بیاره

تق تق تق(صدای در)

یونا: بیا تو

منشی: بفرمایید خانم اینم قهوه تون..

یونا: مرسی بزارش روی میز و بفرما بیرون..

منشی: چشم

ویو یونا: امروز سرم خیلی شلوغ بود و چند تا پرونده ها روچک کردم.... و مشغول کارم شدم..

یونا: اخیشش الان ساعت 4 نیم بود و بالاخره تموم کار هام تموم شد... دیدم که گوشیم رنگ خپرد.. گوشی رو برداشتم... کوک زنگ زد..

کوک: سلام خوبی.. کجایی

یونا: سلام خوبم من شرکتم الان دارم میرم خونه...

کوک: میخای بیام دنبالت

یونا: نه خودم ماشین دارم..

کوک: عا اوکیه پس خدافظ

یونا: خدافظ.

وسایل هامو جمع کردم و رفتم بیرون و سوار ماشینم شدم و رفتم بع سمت خونه..

یونا: خاله جون

خاله: جانم

یونا: امشب قرارع با کوک برم شام بخورم

خاله: من چند بار گفتم که از این پسر دوری کن..

یونا: حالا خودش دعوتم کرد نمیشد که ردش کنم..

خاله: اوفف هر جور خودت صلاح میدونی وای من خوب تو رو میخوام

یونا: باشه خاله پس من برم بالا تا حاضر شم..

رفتم بالا و یه دوش 20 مینی گرفتم و اومدم بیرون و موهامو خشک کردم و بهشون حالت دادم.. و یه میکاپ ساده انجام دادم.. رفتم به سمت کمد و یک لباس قشنگ انتخاب کردم که یکم باز بود و سبز کم رنگ بود..
تنک کردم و کیف و موبایلمو برداشتم و رفتم طبقه ی پایین و از خاله خدافظی کردم و از در زدم بیرون... تقریبا ساعت 7.  50 دقیقه بود.  منتظر کوک بودم تا بیاد دنبالم... که یهو گوشیم زنگ خورد گوشی رو برداشتم... و دیدک که یک شماره ناشناس داره بعم زنگ میزنه... گوشی رو جواب دادم...

حمایت کنید

شرط:
25 لایک
30 کامنت
شرطا برسه پارت بعد رو میزارم عزیزانم..
خیلی دوستتون دارم✨💕
ممنونم بابت حمایت ✨💕
دیدگاه ها (۶۲)

«سناریو» «درخواستی» «وقتی که ا.ت دختری رو کنار اون ها میبینه...

#فیک_عشق_من#پارت_10دیدم که یک شماره ناشناس داره بعم زنگ میزن...

«سناریو» «وقتی که شیر موز های جونگکوک رو میخوری...» نامجون: ...

«سناریو» «وقتی میگی حیوون خونگی میخوام» نامجون: حیوون خونگی؟...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟐عشق مافیاصبح ساعت 10ویو جونگ کوک از تخت اومدم بیرون وا...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟑عشق مافیاویو جونگ کوک از خونه اومدم بیرون رفتم به کافه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط