پرستار بچم پارت ۲۹
ویو ات:صبحونه رو درست کردم و همه با هم خوردیم نمیتونستم توی صورت کوک نگاه کنم فقد سرن از خجالت پایین بود خیلی خیلیییی بوی بدی میدادم پس رفتم توی حموم.... حموم که کردم اومدم بیرون و داشتم موهام رو با حوله سر خشک میکردم که یا چیز ریزی توجهم رو جلب کردم رفتم جلو دیدم سوسک توی اتاقه مث سگ ازشون میترسم جیغی زدم که کوک اومد
ویو کوک:داشتم از دم اتاق ات رد میشدم که صدای جیغش رفت بالا رفتم توی اتاق که پرید بغلم و محکم گردنمون گرفت و سرش رو به سینم چسبوند
کوک:چیشده ات؟
ات:ج..جونگکوک کنار دیوار یه سوسک هست
کوک:وایسا ببینم برای یه سوسک انقدر ترسیدی؟*خنده*
ات:لطفا بکشش تورو خدا خیلی ترسناکه میترسمممممم
کوک:دلم نمیاد گناه داره
ات:لطفا الان وقت شوخی نیست
کوک:من مول دیه ندارم بدما
ات:کووووک
کوک:جواب خانوادشو چی بدم؟
ات:لطفا هققق بکشش*دیگه به گریه افتاد*
کوک:هی هی باشه باشه
ویو کوک:اتقدر سفت بغلم کرده بود نزدیک بود خفه بشم همونطور که بغلم بود خم شدم و با دمپایی زدم رو سوسکه ...تا دید مرده خیالش راحت شد و میخواست از بغلم بیاد بیرون که کمرشو گرفتم و نذاشتم بیاد پایین
ات:ببخشید...حواسم نبود توی ...بغل شمام
کوک:اوووم اونقدر هم بد نبود بیب
ات:ج..جونگکوک شی لطفا بزارید من لباس بپوشم.
کوک:عوف نه بیب میخوام همینو هم در بیارم
ات:چ..چی؟*عصبی و با لکنت*
کوک:شوخی کردم چقدر ترسیدی*خنده*
ویو کوک:با حوله خیلی تحریک کننده شده بود نتونستم جلوی خودمو بگیرم و خم شدم بوسیدمش کم کم بوسه رو وحشیانه کردم و بردمش سمت تخت و گذاشتمش روش
سمت گردنش هجوم بردم و کیس مارک محکمی گذاشتم که آخ محکمی گفت خواستم بیشتر پیش برم که دستامو گرفت
ات:ل..لطفا دیگه بیشتر نشه
کوک:باشه بیب هر وقت خواستی در خدمتم *پوزخند*
ویو ات:واییییییییییی الانه که قلبم بیاد توی دهنم این دومین بوسمون بود اما اینبار خیلی وحشی شده بود ...افکارمون پس زدم و نیم تنه سفید با دامن قهوه ای پوشیدم(گذاشتم) و رفتم که جیهو پرید بغلم و لبشون گذاشت روی لبم آخه این بچهههههه
دیو کوک:لباسامو پوشیدم (گذاشتم) و رفتم پایین که دیدم جیهو پرید بغل ات و لب ات رو بوسید پسره ی بی تربیت ادبت میکنم به اموال من دست میزنییییی رفتم نزدیک ات و از توی بغل ات گشیدمش بیرون و خودم بغلش کردم
جیهو:یاااا آپا بزارم بغل مامانی
کوک:مامانته و بوسش میکنی؟
جیهو:دالی حسودی میچونی پاپا؟*نیش خند*
کوک:....چ...ی من حسودی کنم؟ دلت شیر موز میخواست دیگه ها؟
جیهو:باباییییییی
یجی:جونگکوک خجالت بکش به پسر خودتم حسودی میکنی؟
کوک:یا خب زن منو بوسیده بنظرت حسودی نکنممممم
ات:*قهقهههه*
کوک و جیهو هم زمان: چرا میخندی؟
ات:خ..خب پدر و ...پسر واییییییییییی دارین دعوا میکنیین؟؟ خیلی خنده دارههههههه
یجی:راست میگه نگاه از بس خندیده قرمز شده*خنده*
جیهو و کوک همزمان: من حسود نیستم
ات و یجی:معلومه:/
ویو ات:امروز جیهو دلش میخواست لره شهر بازی جونگکوک هم بردش همچی رو سوار شد منم یکی از اسباب بازی ها رو دوست داشتم برم دست جونگکوک و گرفتم و کشیدم بردم سمت اون نشستیم شبیه موتور بود خیلی ذوق داشتم که یهو حرکت کرد(گذاشتم چه وسلیه ای بود) اولش خوب بود تا اینکه تند شد و جیغ کشیدمممن
کوک:تو که میترسی چرا میای؟*خنده*
ات:من نم...ی ترسم
کوک:معلومه *پوزخند*
ویو کوک:یهو حرکت آروم شد و از شیب اومدیم پایین و تند شد صورت ات داد میزد که ترسیده به خاطر همین دستشو گرفتم و فشار دادم... وقتمون تموم شد و پیاده شدیم ات لگون لگون راه میرفت
کوک:خوبی؟
ات:آره فقد فکر کنم بهم نساخت*خنده *
کوک:اوم پس الان یه چیزی بهت میدم بسازه
ویو ات:تعجب کردم که لبشو گذاشت لبم و مک میزد
کوک:حالا بهتری بیب؟*پوزخند *
ات:...*سکوت*
ویو ات: دیگه داشتیم میرفتیم که چشمم به بستنی فروشی خورد خیلی دلم می خواست لعنتیییییی
کوک:میخوای؟
ات:چی؟
کوک:بستنی؟
ات:...خ...ب
کوک:چه طمعی؟
ات:شکلاتی*خجالت*
ویو کوک:براش بستنی رو گرفتم خب میخواستی میگفتی کیوت دستمو سمتش دراز کردم و بستنی رو گرفت شروع کرد به لیس زدن منم که به لب و زبون بستنی مالیش خیره شده بودم دلم خواست و فهمید
ات:چیزی شده؟
کوک:دلم میخواد*پوزخند و با زبونش لبشو تر میکنه*
ات:خب شما هم دارید که
کوک:از تو بهتره
سرمو بردم سمت بستنی و یه گاز بزرگ بهش زدم روی لباش هم بستنی بود با زبونم اونا رو پاک کردم و رفتیم خونه
ویو کوک:داشتم از دم اتاق ات رد میشدم که صدای جیغش رفت بالا رفتم توی اتاق که پرید بغلم و محکم گردنمون گرفت و سرش رو به سینم چسبوند
کوک:چیشده ات؟
ات:ج..جونگکوک کنار دیوار یه سوسک هست
کوک:وایسا ببینم برای یه سوسک انقدر ترسیدی؟*خنده*
ات:لطفا بکشش تورو خدا خیلی ترسناکه میترسمممممم
کوک:دلم نمیاد گناه داره
ات:لطفا الان وقت شوخی نیست
کوک:من مول دیه ندارم بدما
ات:کووووک
کوک:جواب خانوادشو چی بدم؟
ات:لطفا هققق بکشش*دیگه به گریه افتاد*
کوک:هی هی باشه باشه
ویو کوک:اتقدر سفت بغلم کرده بود نزدیک بود خفه بشم همونطور که بغلم بود خم شدم و با دمپایی زدم رو سوسکه ...تا دید مرده خیالش راحت شد و میخواست از بغلم بیاد بیرون که کمرشو گرفتم و نذاشتم بیاد پایین
ات:ببخشید...حواسم نبود توی ...بغل شمام
کوک:اوووم اونقدر هم بد نبود بیب
ات:ج..جونگکوک شی لطفا بزارید من لباس بپوشم.
کوک:عوف نه بیب میخوام همینو هم در بیارم
ات:چ..چی؟*عصبی و با لکنت*
کوک:شوخی کردم چقدر ترسیدی*خنده*
ویو کوک:با حوله خیلی تحریک کننده شده بود نتونستم جلوی خودمو بگیرم و خم شدم بوسیدمش کم کم بوسه رو وحشیانه کردم و بردمش سمت تخت و گذاشتمش روش
سمت گردنش هجوم بردم و کیس مارک محکمی گذاشتم که آخ محکمی گفت خواستم بیشتر پیش برم که دستامو گرفت
ات:ل..لطفا دیگه بیشتر نشه
کوک:باشه بیب هر وقت خواستی در خدمتم *پوزخند*
ویو ات:واییییییییییی الانه که قلبم بیاد توی دهنم این دومین بوسمون بود اما اینبار خیلی وحشی شده بود ...افکارمون پس زدم و نیم تنه سفید با دامن قهوه ای پوشیدم(گذاشتم) و رفتم که جیهو پرید بغلم و لبشون گذاشت روی لبم آخه این بچهههههه
دیو کوک:لباسامو پوشیدم (گذاشتم) و رفتم پایین که دیدم جیهو پرید بغل ات و لب ات رو بوسید پسره ی بی تربیت ادبت میکنم به اموال من دست میزنییییی رفتم نزدیک ات و از توی بغل ات گشیدمش بیرون و خودم بغلش کردم
جیهو:یاااا آپا بزارم بغل مامانی
کوک:مامانته و بوسش میکنی؟
جیهو:دالی حسودی میچونی پاپا؟*نیش خند*
کوک:....چ...ی من حسودی کنم؟ دلت شیر موز میخواست دیگه ها؟
جیهو:باباییییییی
یجی:جونگکوک خجالت بکش به پسر خودتم حسودی میکنی؟
کوک:یا خب زن منو بوسیده بنظرت حسودی نکنممممم
ات:*قهقهههه*
کوک و جیهو هم زمان: چرا میخندی؟
ات:خ..خب پدر و ...پسر واییییییییییی دارین دعوا میکنیین؟؟ خیلی خنده دارههههههه
یجی:راست میگه نگاه از بس خندیده قرمز شده*خنده*
جیهو و کوک همزمان: من حسود نیستم
ات و یجی:معلومه:/
ویو ات:امروز جیهو دلش میخواست لره شهر بازی جونگکوک هم بردش همچی رو سوار شد منم یکی از اسباب بازی ها رو دوست داشتم برم دست جونگکوک و گرفتم و کشیدم بردم سمت اون نشستیم شبیه موتور بود خیلی ذوق داشتم که یهو حرکت کرد(گذاشتم چه وسلیه ای بود) اولش خوب بود تا اینکه تند شد و جیغ کشیدمممن
کوک:تو که میترسی چرا میای؟*خنده*
ات:من نم...ی ترسم
کوک:معلومه *پوزخند*
ویو کوک:یهو حرکت آروم شد و از شیب اومدیم پایین و تند شد صورت ات داد میزد که ترسیده به خاطر همین دستشو گرفتم و فشار دادم... وقتمون تموم شد و پیاده شدیم ات لگون لگون راه میرفت
کوک:خوبی؟
ات:آره فقد فکر کنم بهم نساخت*خنده *
کوک:اوم پس الان یه چیزی بهت میدم بسازه
ویو ات:تعجب کردم که لبشو گذاشت لبم و مک میزد
کوک:حالا بهتری بیب؟*پوزخند *
ات:...*سکوت*
ویو ات: دیگه داشتیم میرفتیم که چشمم به بستنی فروشی خورد خیلی دلم می خواست لعنتیییییی
کوک:میخوای؟
ات:چی؟
کوک:بستنی؟
ات:...خ...ب
کوک:چه طمعی؟
ات:شکلاتی*خجالت*
ویو کوک:براش بستنی رو گرفتم خب میخواستی میگفتی کیوت دستمو سمتش دراز کردم و بستنی رو گرفت شروع کرد به لیس زدن منم که به لب و زبون بستنی مالیش خیره شده بودم دلم خواست و فهمید
ات:چیزی شده؟
کوک:دلم میخواد*پوزخند و با زبونش لبشو تر میکنه*
ات:خب شما هم دارید که
کوک:از تو بهتره
سرمو بردم سمت بستنی و یه گاز بزرگ بهش زدم روی لباش هم بستنی بود با زبونم اونا رو پاک کردم و رفتیم خونه
۶۸.۴k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.