فیک چرا تو
#فیک: چرا تو؟
پارت هفتاد و نه☆
لِئو: منتظرش بودم....
یونا: ببخشید...
+به خاطرِ؟
_اونشب.... اون دختره اومد پیشم و بم یه چیزایی گفت و من فقط تحت تاثیر حرفاش قرار گرفتمو.... خب....
+چی بهت گفت؟
_خب.... میشه بعدش تو هم جواب سوالامو بدی؟
+البته چیه؟
_جریان تو و میونگی چیه؟
+آه.... توهم منو ببخش نباید بت میگفتم بری.... باشه بت میگم اول بیا بریم تو
<میرن تو و لِئوبه یونا اشاره میکنه که بشینه>
یونا: میشنوم....
+خب فک کنم بدونی که من قبلا تو یه دبیرستان دیه درس میخوندم..... درس که نه قلدری میکردم ولی قانونی برای قلدریم داشتم اونم این بود که هرگز با دخترا کار نداشتم
_اوهوم.... فک کنم بهترین قلدری که تاحالا دیدم تویی
+*لبخند* خوب بودم؟ خب میونگی خیلی بهم میچسبید که بهش توجه کنم و یه روزی بم گفت که نقش بازی کنم دوس پسرشم تا از شر یه سریا خلاص شه.... منم رو حساب اینکه بعد این ماجرا دیگه ولم میکنه قبول کردم ولی بعد اون..... اون حتی بدترم شد و به خاطرش با دوستم رفت تو رابطه که به من نزدیک شه....بعد ها من با دوستم دعوام شد و خیلیه دیه باهم نیستیم اونم وقتی دید دوستم دیه براش سودی نداره باش کات کرد
_حتما خیلی برات سخت بوده هوم؟
+اوهوم... سخته به یکی یه چیزیو بفهمونی.... و خب الانم میونگی گم شده و دوستش فک میکنه مقصر منم و دوست منم نیست.... ایده ای ندارم*سرشو میخارونه*
<یونا بلند میشه و دستای لِئو رو میگیره و لِئو رو از مبل بلند میکنه>
لِئو: هوم؟ چیه؟
یونا: بغل میخای؟*دستاشو وا میکنه*
^لِئو میره تو بغلش^
لِئو: مگه کسیم هست که بغل تورو نخواد؟
یونا: تقصیر تو نبوده..... اون دختر فقط.... میتونم درکش کنم ولی اونم یه کم زیاده روی کرده.... منم اگه کسی که دوستش دارم محل سگ بم نمیداد تا آخرین لحظه تلاش میکرذم تا نظرش عوض شه ولی... حواسم به کسی که دوسش دارمم بود مه اذیت نشه
+گرچه من فک نمیکنم اسمشو میذارن دوست داشتن
_قرار نیست همه مث هم عاشق بشن و بهم عشق بورزن و درضمن نهوه برخورد هرکس با کسی که دوسش داره و براش عزیزه فرق داره
~لِئو سف یونارو تو بغلش میگیره~
یونا: یااا خفه شدم
لِئو: تا منو داری هیچیت نمیشع*پوزخند*
_خیلی نودتو دست بالا میگیریا*خنده*
+پس چی.... درضمن اینقد من برات مهمم؟
پارت هفتاد و نه☆
لِئو: منتظرش بودم....
یونا: ببخشید...
+به خاطرِ؟
_اونشب.... اون دختره اومد پیشم و بم یه چیزایی گفت و من فقط تحت تاثیر حرفاش قرار گرفتمو.... خب....
+چی بهت گفت؟
_خب.... میشه بعدش تو هم جواب سوالامو بدی؟
+البته چیه؟
_جریان تو و میونگی چیه؟
+آه.... توهم منو ببخش نباید بت میگفتم بری.... باشه بت میگم اول بیا بریم تو
<میرن تو و لِئوبه یونا اشاره میکنه که بشینه>
یونا: میشنوم....
+خب فک کنم بدونی که من قبلا تو یه دبیرستان دیه درس میخوندم..... درس که نه قلدری میکردم ولی قانونی برای قلدریم داشتم اونم این بود که هرگز با دخترا کار نداشتم
_اوهوم.... فک کنم بهترین قلدری که تاحالا دیدم تویی
+*لبخند* خوب بودم؟ خب میونگی خیلی بهم میچسبید که بهش توجه کنم و یه روزی بم گفت که نقش بازی کنم دوس پسرشم تا از شر یه سریا خلاص شه.... منم رو حساب اینکه بعد این ماجرا دیگه ولم میکنه قبول کردم ولی بعد اون..... اون حتی بدترم شد و به خاطرش با دوستم رفت تو رابطه که به من نزدیک شه....بعد ها من با دوستم دعوام شد و خیلیه دیه باهم نیستیم اونم وقتی دید دوستم دیه براش سودی نداره باش کات کرد
_حتما خیلی برات سخت بوده هوم؟
+اوهوم... سخته به یکی یه چیزیو بفهمونی.... و خب الانم میونگی گم شده و دوستش فک میکنه مقصر منم و دوست منم نیست.... ایده ای ندارم*سرشو میخارونه*
<یونا بلند میشه و دستای لِئو رو میگیره و لِئو رو از مبل بلند میکنه>
لِئو: هوم؟ چیه؟
یونا: بغل میخای؟*دستاشو وا میکنه*
^لِئو میره تو بغلش^
لِئو: مگه کسیم هست که بغل تورو نخواد؟
یونا: تقصیر تو نبوده..... اون دختر فقط.... میتونم درکش کنم ولی اونم یه کم زیاده روی کرده.... منم اگه کسی که دوستش دارم محل سگ بم نمیداد تا آخرین لحظه تلاش میکرذم تا نظرش عوض شه ولی... حواسم به کسی که دوسش دارمم بود مه اذیت نشه
+گرچه من فک نمیکنم اسمشو میذارن دوست داشتن
_قرار نیست همه مث هم عاشق بشن و بهم عشق بورزن و درضمن نهوه برخورد هرکس با کسی که دوسش داره و براش عزیزه فرق داره
~لِئو سف یونارو تو بغلش میگیره~
یونا: یااا خفه شدم
لِئو: تا منو داری هیچیت نمیشع*پوزخند*
_خیلی نودتو دست بالا میگیریا*خنده*
+پس چی.... درضمن اینقد من برات مهمم؟
- ۳.۴k
- ۲۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط