خانزاده پارت جلددوم

🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت23 #جلد_دوم
اهورا پیراهنشو درآورده بود و با بالاتنه برهنه کنار پنجره ایستاده بود و سیگار می کشید نزدیک شدم و درست کنارش ایستادم و بازوشو بغل کردم و گفتم:

_ تورو خدا دیگه بهم حق بده که بخدا تو جای من بودی همین کارو میکردی.

نگاه بدی به من انداخت و گفت:
_ دوباره خودتو گذاشتی جای من مگه نگفتم از این حرف‌ها نمیخوام بشنوم؟

از این که اینجوری روی من تعصب داشت دلم می رفت براش بیشتر خودمو بهش چسبوندم گفتم:

هرچی تو بگی تو بگو چیکار کنم که منو ببخشی.

نگاهی به سر تا پام انداخت و گفت:
_ برام سخت بود وقتی فهمیدم انقدر راحت منو کنار گذاشتی از زندگیت احساس کردم تمام زندگیم هیچ و پوچ بوده و من هیچ جایگاهی تو قلبت نداشتم.

آروم زمزمه کردم
اهورا دیگه ول کن گفتم که معذرت می خوام...

بالاخره از پنجره دل کند سیگارش و خاموش کرد.
خودش و روی تخت انداخت دراز کشید با ناامیدی کنارش دراز کشیدم و سرم رو روی بازوش گذاشتم روی سینه برهنه اش خطای فرضی کشیدم و گفتم:

یعنی دیگه دوستم نداری ؟

جوری نگاهم کرد که ترسیدم بازاشتباه بزرگ کردم ...

دستم رو روی دهنم گذاشتم گفتم من هیچی نمی گم .

دستاش دور تنم پیچید و منو به خودش بیشتر نزدیک کرد

_میدونم خاطرات تلخی برات ساختم اما دیگه این کارو نمیکنم بهم اعتماد کن..
حداقل هر وقت فکر بدی کردی بیا سراغمو از من بپرس حرف بزن بعد تصمیم بگیر که چیکار میخوای بکنی باشه؟

این حرفارو با حدیت تمام میزد و اصلا شوخی نداشت.

روی سینش آروم بوسه زدم و گفتم حق با تو باشه دیگه این کارو نمیکنم.

سرمو بالا کشید روی لبم گذاشت و عمیق و آروم منو بوسید....



🌹🍁
😻☝️
🍁🍁🍁🍁
#عاشقانه #عکس_نوشته #فردوس_برین #عکس #جذاب #FANDOGHI #wallpaper #استوری #هنر #خلاقانه
دیدگاه ها (۱)

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت24 #جلد_دومسر کارم مشغول انجام دادن کار...

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت25 #جلد_دومعصبی تر به سمت در اشاره کردم...

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت22 #جلد_دومکلافه بود انگار می خواست کام...

#ادامه21_ چطوری خوشگلم حالت خوبه؟مونس که از دیدن پدرش ذوق کر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط