یاقوت عشق

یاقوت عشق
پارت ۱۱
این قسمت: بی حوصلگی

از زبان یلدا
آهههه حوصله ام سر رفته نمی دونم باید چیکار کنم. الان دیگه پدر نمیزاره مثل قبل با دوستام باشم یا تارا رو ببینم. هر جا میرم همیشه دو تا نگهبان همیشه همرام هستن. سارک و فلیت وی. الان نزدیک یه هفته است که خودم رو با رمان هام سرگرم نگه داشتم.
نصفه شب
خیلی خب از قصر رفتم بیرون و جای همیشگی کنار برکه منتظر شون موندم. بالاخره اومدن.
بعد از ۱۲ دقیقه و ۳۵ ثانیه گفت و گو
یهو یه پورتال توی برکه باز شد و همه ما رو کشید داخل.
صبح روز بُعد دیگر
آه بیدار شدم و دیدم خدا رو شکر همه سالم هستن ولی الان دیگه تو بُعد خودمون نبودیم.

ادامه دارد.....

یوهاهاها 😈😈😈 حالا بگید تو کدوم بُعد افتادن؟

(نویسنده: حدس هاتون رو بزنید و تو نظرات بگید تا پارت بعدی رو تا یک ساعت و نیم دیگه بزارم.)
دیدگاه ها (۴)

یاقوت عشقپارت ۱۲این قسمت: اینجا کجاست؟یلدا: ما کجاییم؟شیدا: ...

داستان شدامی پارت ۱ بخش دوم: تولد عشق بعد شدو گفت درسته! من ...

یه مدت فعالیت نداشتم گفتم یه پارت دیگه از داستان شدامی بزارم...

داستان شدامی

# رز _ سیاه PART _ 53تهیانگ: طبقه ای که اتاق تارا توش بود کا...

پارت ۳۹ات: فکر کنم دیگه نمیترسم جیمین: عومم.. افرین ات: رسید...

دخترک زیبا با پسرک مار باز ✨ 🐍 پارت 1️⃣از زبان: نویسنده‌✍️🍂م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط