پارت5
پارت5
رینا: وقتی صبح از خواب بیدار شدم ریو نبود ولی حالم خیلی بد بود و تب 40 درجه ای داشتم و هیمیوا نذاشت که امروز از تختم تکون بخورم دکتر گفت بانوی جوان شما نمیتوانید شب ها غذای سنگین زیاد بخورید لطفا تا خوب بشوید سوپ قارچ بخورید و اینطور که معلوم از دارو ها تون استفاده هم نکردید شما باید بخاطر سلامتیتون تو تخت بمونید تا بیشتر مریض نشید بعد از اینکه دکتر رفت از هیمیوا خواهش کردم که من رو به اتاق ریو ببره ولی قبول نکرد و حتی در رو هم قفل کرد تا من از اتاق نرم و خودش بیرون پشت در ایستاد و هر نیم ساعت یک بار بهم سر میزد دیگه خسته شده بودم اصلا چرا من باید رینا میشدم دیگه غذا نمیخورم
ولی باید خودم رو خوب نشون بدم چون من تنها کسی هستم که ریو داره پس تا وقت کاری کنم شخصیت اصلی زن عاشقش بشه اونوقت خیالم راحته
ریو: وقتی بیدار شدم از بالتر پرسیدم امروز چرا رینا اینجا نیومده گفت بانو از وقتی صبح از خواب بیدار شدن حالشون بده و دکتر گفتن که امروز رو از تخت بیرون نره
یکم با خودم کلنجار رفتم و گفتم میرم ببینمش رفتم سمت اتاقش که دیدم خدمتکارش بیرون ایستاده خواستم برم تو که دیدم در قفله یه نگاه به خدمتکارش کردم که گفت حال بانو امروز خوب نیست و خوابیدن
با عصبانیت رفتم به سمت اتاقم
هیمیوا: نمیتونستم بذارم دوک جوان خواهرشون رو تو این وضع ببینن چون بانو روحیه خودش رو افزایش میداد و کار هایی میکرد تا دوک جوان هم روحیه بگیره بخاطر همین بیماریش بدتر شده اما اگه دوک جوان بفهمه دکتر گفته بیماری بانو بدتر شده حتما روحیه خودشون رو از دست میدن پس باید بیشتر به بانو برسم قفل در رو باز کردم و رفتم تو اتاق بانو خواب بود من آروم آروم دستمال نمدار خنک رو میذاشتم رو سر بانو ولی تبشون پایین نمی آمد گفتم امشب تو اتاق بانو میمانم تا مراقبش باشم
ریو: نمیدونم چرا داشتم از عصبانیت میترکیدم چرا نذاشت رینا رو ببینم یعنی انقدر حالش بده
(نویسنده: همیوا مثلا اومدی کاری کنی ریو روحیه اش رو از دست نده ولی بدتر شد که
هیمیوا: ای وا خاک به سرم).........
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
رینا: وقتی صبح از خواب بیدار شدم ریو نبود ولی حالم خیلی بد بود و تب 40 درجه ای داشتم و هیمیوا نذاشت که امروز از تختم تکون بخورم دکتر گفت بانوی جوان شما نمیتوانید شب ها غذای سنگین زیاد بخورید لطفا تا خوب بشوید سوپ قارچ بخورید و اینطور که معلوم از دارو ها تون استفاده هم نکردید شما باید بخاطر سلامتیتون تو تخت بمونید تا بیشتر مریض نشید بعد از اینکه دکتر رفت از هیمیوا خواهش کردم که من رو به اتاق ریو ببره ولی قبول نکرد و حتی در رو هم قفل کرد تا من از اتاق نرم و خودش بیرون پشت در ایستاد و هر نیم ساعت یک بار بهم سر میزد دیگه خسته شده بودم اصلا چرا من باید رینا میشدم دیگه غذا نمیخورم
ولی باید خودم رو خوب نشون بدم چون من تنها کسی هستم که ریو داره پس تا وقت کاری کنم شخصیت اصلی زن عاشقش بشه اونوقت خیالم راحته
ریو: وقتی بیدار شدم از بالتر پرسیدم امروز چرا رینا اینجا نیومده گفت بانو از وقتی صبح از خواب بیدار شدن حالشون بده و دکتر گفتن که امروز رو از تخت بیرون نره
یکم با خودم کلنجار رفتم و گفتم میرم ببینمش رفتم سمت اتاقش که دیدم خدمتکارش بیرون ایستاده خواستم برم تو که دیدم در قفله یه نگاه به خدمتکارش کردم که گفت حال بانو امروز خوب نیست و خوابیدن
با عصبانیت رفتم به سمت اتاقم
هیمیوا: نمیتونستم بذارم دوک جوان خواهرشون رو تو این وضع ببینن چون بانو روحیه خودش رو افزایش میداد و کار هایی میکرد تا دوک جوان هم روحیه بگیره بخاطر همین بیماریش بدتر شده اما اگه دوک جوان بفهمه دکتر گفته بیماری بانو بدتر شده حتما روحیه خودشون رو از دست میدن پس باید بیشتر به بانو برسم قفل در رو باز کردم و رفتم تو اتاق بانو خواب بود من آروم آروم دستمال نمدار خنک رو میذاشتم رو سر بانو ولی تبشون پایین نمی آمد گفتم امشب تو اتاق بانو میمانم تا مراقبش باشم
ریو: نمیدونم چرا داشتم از عصبانیت میترکیدم چرا نذاشت رینا رو ببینم یعنی انقدر حالش بده
(نویسنده: همیوا مثلا اومدی کاری کنی ریو روحیه اش رو از دست نده ولی بدتر شد که
هیمیوا: ای وا خاک به سرم).........
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
۲.۸k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.