پارت

پارت6
رینا: از خواب بیدار شدم هیمیوا کنار تختم خوابش برده بود دلم برای ریو تنگ شده بود خواستم برم پیش ریو همه جا تاریک بود هیچی نمیدیدم با احتیاط رفتم سمت در و خواستم در رو باز کنم ولی قفل بود ای داد حالا چیکار کنم رفتم تا کلید رو پیدا کنم اول از همه رو زمین رو گشتم بعد روی میز کنار تختم بعد هم جیب های هیماوا تا بلاخره پیداش کردم یواش یواش رفتم سمت در و در رو باز کردم از اتاق رفتم بیرون و خیلی آروم در رو بستم با صدای خیلی آرومی دویدم سمت اتاق ریو و جوری در زدم که خدمتکار ها نفهمن
ریو: اصلا خوابم نبرد همش توی جام وول میخوردم نمیتونستم بخوابم می‌ترسیدم تنها بشم اگه رینا رو هم از دست بدم تق تق تق(صدای در زدن) ها این کیه این وقت شب در رو باز کردم با دیدن رینا تعجب کردم و گفتم اینجا چیکار که یهو وسط حرفم پرید بغلم و گفت برادر ریو دلم برات تنگ شده بود بهم اجازه نمیدادن بیام و ببینم برای همین الان یواشکی اومدم اما تو چرا به دیدنم نیومدی گفتم اومدم ولی نزاشتن بیام تو من گفت برادر ریو من خیلی تنها بودم تو اون اتاق گفتم اگه میخوای بیشتر پیش هم باشیم سعی کن همیشه حالت خوب باشه گفت باشه قول میدم برای اینکه پیشه برادر بمونم به حالم خوب خوب میشه برادر قول میدم برادر ریو من دیگه باید برم هر لحظه ممکنه هیمیوا بیدار بشه و ببینه من نیستم برادر مراقب خودت باش اگه فردا هم نزاشتن از تختم بیام بیرون شب دوباره بهت سر میزنم
رینا: از ریو خداحافظی کردم و یواش یواش رفتم به سمت اتاق خودم در رو باز کردم و رفتم داخل و در رو قفل کردم و کلید رو انداختم تو جیب هیمیوا ورفتم تو تختم از اینکه ریو رو دیده بودم خیالم راحت راحت شده بود حالا میتونستم خوب خوب بخوابم
فردا
از خواب بیدار شدم و هیمیوا صبحانه ام رو آورد دوباره سوپ قارچ نمیدونم چی شد و لی شروع کردم به سرفه کردن دستم رو جلو دهنم وقتی دستم رو از جلو دهنم برداشتم تو دستم خون بود خشکم زده بود و فقط به دست خونیم نگاه میکردم هیمیوا که حل کرده بود با عجله دکتر رو خبر کرد.....
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
دیدگاه ها (۰)

پارت7 دکتر اومد و با سریع من رو معاینه کرد و گفت بانو ی من ب...

پارت8 کار لباسام که تموم شد در به شدت باز شد برادر صداش رو ص...

پارت5رینا: وقتی صبح از خواب بیدار شدم ریو نبود ولی حالم خیلی...

پارت8 بعد از تموم شدن غذا دستبند و لباس ها تشکر کردم و رفتم ...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۶

پارت ۱ فیک دور اما آشنا

بازگشت عشق پارت سوما/ش: جواب منفی من به شما ربطی نداره. حالا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط