part

part 12

عشق تلخ
#ارسلان
بابام ((بابای ارسلان و رضا)) به خاطر بدهکاری هایی که بالا آورده بود بد تو افسردگی و گرفتاری افتاده بود
از یه طرف ورشکستگی و از یه طرف دیگه افسردگی امونش بریده بود
منو رضا با اینکه سن خیلی کمی داشتیم اما خیلی سختی کشیدیم
تو هر شرایطی سعی میکردیم به بابا کمک کنیم خودشو نجات بده اما نمیشد
سر آخر یکی از اقوام که خیلی وضعش خوب بود به من پیشنهاد رابطه و ازدواج داد من اصن نمیتونستم قبول کنم
بعد من به رضا پیشنهاد داد رضا به بابام خیلی وابسته بود با هر گیر و گرفتاریش کنار اومد و گفت اوکی تو باید یه کاری کنی بابام نره زندان و من تا آخر عمر مدیونتم زنه پوله رو به رضا داد و بابام فکر میکنه پول از خیر بوده نه از اقواممون ((اگرم بدونه دق میکنه )) حالام اینو بت گفتم که رضا اصن این روزا حالش اوکی نی زیاد پر و پاش نپیچی
اون عاشق رفیق صمیمیه تو شده
دیانا:فازا مازا؟؟ کی؟
ارسلان:دنیا
_جااان؟؟دنیاااا؟؟
_رضا و دنیااا؟دیوونه ای ؟؟
+چیکار کنم خب
_بش بگو نمیشه .اوکی نیس من چی بگم به این دختره
اون تک فرزنده .مامانش مریضه.الان اصن حالش اوکی نی .بعد اگه بفهمه رضا ((برادر شوهره من))عاشقش شده رفاتمون چی؟؟
رضا بش گف
منتظره جوابشه
دنیا دیگه هیچی نگف.خیره تو چشای من نگاه کرد و هیچی نگف
هیچی...
#دنیا
چشامو باز کردم.سرم خیلی درد میکرد حالم اصن اوکی نبود. رفتم تا بلند شم که یهو صدای پیامک اومد
بازش کردم
با صحنه ای که مواجه شدم قشنگ ک.رک و پ.رام ریخت و نمیدونم چیسد که یهو سرن گیج رفت و نشتم رو تخت...
ادامه دارد....
به نظرتون چی شد؟؟
دیدگاه ها (۷)

خیلی ادیتشو‌ دوس:)ننه قشنگ😇جدا ازین خیلی مچکرم ازینکه حمایت ...

part 13عشق تلخ #دنیاهمون پسره که چند شب پیش روبروم ایستاده ب...

part 11عشق تلخ #رضابا صدای زنگ آیفون از خواب بیدار شدم دیدم...

part 10عشق تلخ #رضا_من تو بام دیده بودمتون با دوستتون بودین ...

ازدواج از روی اجبار۲ پارت ۱۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط