پارت 6 فصل 2
پارت 6 فصل 2
مکس: کی میخوای بهش بگی که برگشتی
ا/ت : فعلا وقتش نیست
مکس : مطمعنی ا/ت آخه احساس میکنم اون قضیه تقصیر اون نبوده
ا/ت : مکس من با چشمای خودم دیدم خودم دیدم داشت بهم خیانت میکرد اما اشکال نداره
مکس : باشه اما من همه جوره پیشتم
ا/ت : ممنونم
بعدشم بغلم کرد مکس تنها کسیه که بعد از اون اتفاق تونستم بهش اعتماد کامل داشته باشم بعد از اون روز مکس شد یه مافیای بزرگ عین خودم با هم دیگه کار میکنیم و همه از این خبر دارن( درسته اون دو تا مافیایی که با هم همکاری کردن و بزرگ ترین باند مافیای جهان شدن ا/ت و مکس بودن )
بعد هم از اونجا رفتیم
وقتی رسیدیم خونه تقریبا همه خواب بودن مکس اتاقش طبقه پایین بود ولی اتاق من طبقه بالا داشتم میرفتم که یکی از پشت صدام کرد
آجوما : ا/ت
خواستم یکم بترسونمش
ماسکمو بالا کشیدم کلاهمو پایین کشیدم و خیلی آروم برگشتم و خمار بهش نگاه کردم ترسو از چشماش خوندم سرمو کج کردم و دستامو کردم تو جیبم و آروم آروم نزدیکش میشدم ترسید و سریع دویید تو اتاق مکس و داد زد: مکسسس مکسسس کمک کن
بهش خندیدم خیلی بانمک بود مخصوصا توی اون لباس خواب سفید که تا مچ پاش میرسید یه تیکه بود صدای مکس و شنیدم
مکس : یااا آجوما چیشده
آجوما : مکس تروخدا کمک کن یکی اومده خونه میخواست منو بُکشه
کلاهمو پایین تر کشیدم و رفتم داخل
آجوما : خودشه خودشه پسرم تروخدا یه کاری کن
رفته بود پشت مکس قایم شده بود مکس اومد لو بده که با چشمام بهش فهموندم چیزی نگه اونم خندش گرفته بود
آجوما : مکس یه کاری کن دیگه...نیا نزدیک رفت از اونجا یه لیوان برداشت که مال آب خوردن بود گرفت جلو
آجوما : نیا جلو اگر نه میکشمت رفتم جلو تر و لیوان و از دستش کشیدم و چسبوندمش به دیوار و چسبیدم بهش موهاشو نوازش کردم و در گوشش با صدای خمار گفتم : چخبرا آجوما خوشگله
بعد هم با صدای بلند خندیدم که مکس شروع کرد به بلند خندیدن هر دو مُرده بودیم از خنده آجوما که از تعجب چشماش چهار تا شده بود گفت : ا/ت
ا/ت : آر..ه آجوما.. خوشگل.. ه( داره میخنده )
آجوما : ا/ت من تورو
اومد و گوشمو گرفت
ا/ت : آی آی آجوما تروخدا ول کن غلط کردم
دوباره خندم گرفت و خندیدم
از زبان راوی :
آجوما بیشتر گوشش رو کشید و گفت
آجوما : دیگه نبینم از این کارا کردی وگرنه من میدونم با تو
ا/ت : چشم آجوما خوشگله
دوباره بلند بلند خندیدن
آجوما : بازم که داری میخندی تو دیگه چرا مکس نکنه تو هم با این هم دستی
مکس: نه بخدا آجوما من نبودم
ا/ت : آجوما تروخدا ول کن غلط کردم
آجوما گوش ا/تو ول کرد و گفت
آجوما : دیگه نبینم منو اینجوری ترسوندی اگر نه تا یه هفته باید غذا بپزی
ا/ت : چشم آجوما خوشگله آجوما دمپاییشو در اورد و پرت کرد طرف ا/ت که ا/ت به سرعت فرار کرد
ا/ت داد زد : شب بخیر آجوما خوشگله شب بخیر مکس
آجوما و مکس : شب بخیر
نامجون ویو
بعد از چند دقیقه که گریه هام به هق هق تبدیل شده بود از بغل جون سو در اومدم و بهش نگاه کردم
نامجون : ممنونم
جون سو : خواهش میکنم این چه حرفیه ولی نمیخوای بگی چیشده؟
نامجون : چیزی نیست فقط یکم دلم گرفته
امیدوارم خوشتون بیاد 💙🌊
مکس: کی میخوای بهش بگی که برگشتی
ا/ت : فعلا وقتش نیست
مکس : مطمعنی ا/ت آخه احساس میکنم اون قضیه تقصیر اون نبوده
ا/ت : مکس من با چشمای خودم دیدم خودم دیدم داشت بهم خیانت میکرد اما اشکال نداره
مکس : باشه اما من همه جوره پیشتم
ا/ت : ممنونم
بعدشم بغلم کرد مکس تنها کسیه که بعد از اون اتفاق تونستم بهش اعتماد کامل داشته باشم بعد از اون روز مکس شد یه مافیای بزرگ عین خودم با هم دیگه کار میکنیم و همه از این خبر دارن( درسته اون دو تا مافیایی که با هم همکاری کردن و بزرگ ترین باند مافیای جهان شدن ا/ت و مکس بودن )
بعد هم از اونجا رفتیم
وقتی رسیدیم خونه تقریبا همه خواب بودن مکس اتاقش طبقه پایین بود ولی اتاق من طبقه بالا داشتم میرفتم که یکی از پشت صدام کرد
آجوما : ا/ت
خواستم یکم بترسونمش
ماسکمو بالا کشیدم کلاهمو پایین کشیدم و خیلی آروم برگشتم و خمار بهش نگاه کردم ترسو از چشماش خوندم سرمو کج کردم و دستامو کردم تو جیبم و آروم آروم نزدیکش میشدم ترسید و سریع دویید تو اتاق مکس و داد زد: مکسسس مکسسس کمک کن
بهش خندیدم خیلی بانمک بود مخصوصا توی اون لباس خواب سفید که تا مچ پاش میرسید یه تیکه بود صدای مکس و شنیدم
مکس : یااا آجوما چیشده
آجوما : مکس تروخدا کمک کن یکی اومده خونه میخواست منو بُکشه
کلاهمو پایین تر کشیدم و رفتم داخل
آجوما : خودشه خودشه پسرم تروخدا یه کاری کن
رفته بود پشت مکس قایم شده بود مکس اومد لو بده که با چشمام بهش فهموندم چیزی نگه اونم خندش گرفته بود
آجوما : مکس یه کاری کن دیگه...نیا نزدیک رفت از اونجا یه لیوان برداشت که مال آب خوردن بود گرفت جلو
آجوما : نیا جلو اگر نه میکشمت رفتم جلو تر و لیوان و از دستش کشیدم و چسبوندمش به دیوار و چسبیدم بهش موهاشو نوازش کردم و در گوشش با صدای خمار گفتم : چخبرا آجوما خوشگله
بعد هم با صدای بلند خندیدم که مکس شروع کرد به بلند خندیدن هر دو مُرده بودیم از خنده آجوما که از تعجب چشماش چهار تا شده بود گفت : ا/ت
ا/ت : آر..ه آجوما.. خوشگل.. ه( داره میخنده )
آجوما : ا/ت من تورو
اومد و گوشمو گرفت
ا/ت : آی آی آجوما تروخدا ول کن غلط کردم
دوباره خندم گرفت و خندیدم
از زبان راوی :
آجوما بیشتر گوشش رو کشید و گفت
آجوما : دیگه نبینم از این کارا کردی وگرنه من میدونم با تو
ا/ت : چشم آجوما خوشگله
دوباره بلند بلند خندیدن
آجوما : بازم که داری میخندی تو دیگه چرا مکس نکنه تو هم با این هم دستی
مکس: نه بخدا آجوما من نبودم
ا/ت : آجوما تروخدا ول کن غلط کردم
آجوما گوش ا/تو ول کرد و گفت
آجوما : دیگه نبینم منو اینجوری ترسوندی اگر نه تا یه هفته باید غذا بپزی
ا/ت : چشم آجوما خوشگله آجوما دمپاییشو در اورد و پرت کرد طرف ا/ت که ا/ت به سرعت فرار کرد
ا/ت داد زد : شب بخیر آجوما خوشگله شب بخیر مکس
آجوما و مکس : شب بخیر
نامجون ویو
بعد از چند دقیقه که گریه هام به هق هق تبدیل شده بود از بغل جون سو در اومدم و بهش نگاه کردم
نامجون : ممنونم
جون سو : خواهش میکنم این چه حرفیه ولی نمیخوای بگی چیشده؟
نامجون : چیزی نیست فقط یکم دلم گرفته
امیدوارم خوشتون بیاد 💙🌊
۳۰.۱k
۰۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.