پارت دووووو.
پارت دووووو.
چند دقیقه گذشت و نگاه های سنگین کسی را روی خودش احساس کرد
برگشت
و با نگاه خیره مرد روبرو شد چند دقیقه ای در همین حال گذشت تا مرد به خودش اومد و هردو سرشان زو پایین انداختن که سرخی کوچیک صورتشون مخفی بشه
فقط چند سوال ذهن دختر رو مشغول کرده بود
۱: اون نگران من بود ؟
۲:چرا؟
۳: چرا من باید همچین آدمی رو دوست داشته باشم؟
۴: اصلا من کیم (کی هستم) که اوننننننن نگر...
که
با صدای پسر جوا رشته افکارش پاره شد.
اوبانای:بیا بریم استراحت کنیم
ا/ت حرفی نزد فقط سری به نشان تایید حرف استادش یا بهتر بگم معشوقش تکان داد.
اوبانای دو چای سبز همراه با دانگو اورد .( برای کسانی که نمیدونن دانگو چیه عکس اسلاید دو و سه هست)
کمی از چای که مرد جوان ظاهرا درست کرده بود نوشید
خیلیییییییییی تلخ بود ولی ریاکشنی نشون نداد سعی داشت کمی از دانگو بخوره ولی دانگو از چای هم بد طمع تر بود و این نشان از دست پخت افتضاح مرد بود
ا/ت سعی داشت چای رو تموم کنه که
اوبانای: راستش...
حرف مرد ناتمام ماند چون
چایی پردی تو گلوی ا/ت بد بخت و فلک زده
اوبانای تکخنده ای کرد و گفت
: من که هنوز چیزی نگفتم...بگذریم راستش من
میخواستم یه چیزی بهت بگم من ...
صدای تپش قلب ا/ت بینوا گوش ا/ت رو پر کرده بود
اوبانای:راستش من چند وقته که د.. د.
راستش من ...
دوست دارم
هیچکس فکر نمی کرد یه اعتراف به عشق برای هاشی ای مار یکی از قوی ترین اعضای شیطان کش اینقدر سخت باشه و اینقدر استرس بگیره
هردو کمی از گوجه فرنگی کم رنگ تر بودن که با بوسه ای که ا/ت تحویل لبای باند پیچی شده اوبانای اون هم تکمیل شد و الان هردو از گوجه فرنگی هم فرا تر بودن
بعد از چند لحظه اوبانای کم کم باند دور صورتش رو باز کرد و زخم های صورت نمایان شد
ا/ت بی خبر از گذشته اوبانای و زخمای روحش و وجودش صورت زخم و زیلی اوبانای رو اروم در دست گرفت و نوازش میکرد
البته و صد البته این کار تا زمانی ادامه داشت که اوبانای روی ا/ت خیمه نزنه و شروع به بوسیدنش نکنه
اوبانای جوری لب های خوش رنگ ا/ت رو مک میزد که مانند یک فرد که چندین روز هست آب ننوشیده و به چشمه آب شیرینی رسیده باشد تک تک نقاط دهان ا/ت رو فتح میکرد ...
نظرتون به یه گذر زمان ۳ ساله چیست؟...
۳ سال بعد...
اوبانای در حال تماشای ا/تش و دخترش بود در حالی که سعی در خواباندش بچه دومشان یعنی پسرشان بود.
میشه گفت اون دوتا یکی از خوشبخترین و شاد ترین آدمای زمین بودن البته همرا با دوقلو های دوس داشتنی شان...
خوب خوب چطور بود؟؟؟
میدونم قرار بود فردا بزارم
چند دقیقه گذشت و نگاه های سنگین کسی را روی خودش احساس کرد
برگشت
و با نگاه خیره مرد روبرو شد چند دقیقه ای در همین حال گذشت تا مرد به خودش اومد و هردو سرشان زو پایین انداختن که سرخی کوچیک صورتشون مخفی بشه
فقط چند سوال ذهن دختر رو مشغول کرده بود
۱: اون نگران من بود ؟
۲:چرا؟
۳: چرا من باید همچین آدمی رو دوست داشته باشم؟
۴: اصلا من کیم (کی هستم) که اوننننننن نگر...
که
با صدای پسر جوا رشته افکارش پاره شد.
اوبانای:بیا بریم استراحت کنیم
ا/ت حرفی نزد فقط سری به نشان تایید حرف استادش یا بهتر بگم معشوقش تکان داد.
اوبانای دو چای سبز همراه با دانگو اورد .( برای کسانی که نمیدونن دانگو چیه عکس اسلاید دو و سه هست)
کمی از چای که مرد جوان ظاهرا درست کرده بود نوشید
خیلیییییییییی تلخ بود ولی ریاکشنی نشون نداد سعی داشت کمی از دانگو بخوره ولی دانگو از چای هم بد طمع تر بود و این نشان از دست پخت افتضاح مرد بود
ا/ت سعی داشت چای رو تموم کنه که
اوبانای: راستش...
حرف مرد ناتمام ماند چون
چایی پردی تو گلوی ا/ت بد بخت و فلک زده
اوبانای تکخنده ای کرد و گفت
: من که هنوز چیزی نگفتم...بگذریم راستش من
میخواستم یه چیزی بهت بگم من ...
صدای تپش قلب ا/ت بینوا گوش ا/ت رو پر کرده بود
اوبانای:راستش من چند وقته که د.. د.
راستش من ...
دوست دارم
هیچکس فکر نمی کرد یه اعتراف به عشق برای هاشی ای مار یکی از قوی ترین اعضای شیطان کش اینقدر سخت باشه و اینقدر استرس بگیره
هردو کمی از گوجه فرنگی کم رنگ تر بودن که با بوسه ای که ا/ت تحویل لبای باند پیچی شده اوبانای اون هم تکمیل شد و الان هردو از گوجه فرنگی هم فرا تر بودن
بعد از چند لحظه اوبانای کم کم باند دور صورتش رو باز کرد و زخم های صورت نمایان شد
ا/ت بی خبر از گذشته اوبانای و زخمای روحش و وجودش صورت زخم و زیلی اوبانای رو اروم در دست گرفت و نوازش میکرد
البته و صد البته این کار تا زمانی ادامه داشت که اوبانای روی ا/ت خیمه نزنه و شروع به بوسیدنش نکنه
اوبانای جوری لب های خوش رنگ ا/ت رو مک میزد که مانند یک فرد که چندین روز هست آب ننوشیده و به چشمه آب شیرینی رسیده باشد تک تک نقاط دهان ا/ت رو فتح میکرد ...
نظرتون به یه گذر زمان ۳ ساله چیست؟...
۳ سال بعد...
اوبانای در حال تماشای ا/تش و دخترش بود در حالی که سعی در خواباندش بچه دومشان یعنی پسرشان بود.
میشه گفت اون دوتا یکی از خوشبخترین و شاد ترین آدمای زمین بودن البته همرا با دوقلو های دوس داشتنی شان...
خوب خوب چطور بود؟؟؟
میدونم قرار بود فردا بزارم
۳.۹k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.