زندگی در سئول p

زندگی در سئول p40


ویو کوک

حوله ای رو دور کمرش بست و از حموم بیرون اومد...قطره های آب از موهاش روی شونه و ترقوه اش میچکید
خودش رو روی کاناپه انداخت
فکرش خسته بود و نیاز به یه استراحت طولانی داشت
میخواست چشم روی هم بزاره که صدای وز وز تلفنش مانع شد...جیمین بود...

جیمین: الو داداش
کوک: چیه جیمین
جیمین: خوبی؟
کوک: ممم
جیمین: مطمئنی؟
کوک: بیخیال تروخدا
جیمین: حرف بزن زودباش
کوک: ای بابا
جیمین: کوککک
کوک: باشه باشه... خب بپرس
جیمین: چه اتفاقی برات افتاده؟
کوک: خودمم نمیدونم
جیمین: عاشقش شدی ؟
کوک: صب کن چی؟؟!!..نه نه معلومه که نه
جیمین: چرا مقاومت میکنی وقتی خودتم داری متوجهش میشی
کوک:...
جیمین: داداش... فقط حرف بزن...هرچی تو دلته رو بگو
کوک: ببین من واقعا گیج شدم... یعنی..احساساتم من رو گیج کردن
جیمین: چه احساساتی ؟
کوک: نمیدونم...نمیدونم اسمش رو چی باید بزارم
جیمین: منظورت چیه ؟
کوک: یادته به خودم چه قولی داده بودم؟.قول داده بودم که دیگه نه عاشق بشم نه قرار بزارم‌. ولی...
جیمین: ولی عاشق شدی ؟
کوک: نمیتونم به طور قطعی بگم که عاشق شدم یا نه...گذشته مانع میشه درست فکر کنم
جیمین: پس اون گذشته رو کنار بزار! تو باید به آینده ات فکر کنی نه اینکه بخوای اون رو بخاطر گذشته ای که داشتی خراب کنی
کوک: جوری داری حرف میزنی انگار اون گذشته برای من آسون بوده...اصلا میدونی چی میگیی
جیمین: می‌دونم میدونم...من فقط دارم میگم دیر یا زود باید فراموشش کنی... آینده برات چیزای زیادی درانتظار داره
چرا بخاطر یه گذشته و یه آدم بی لیاقت خرابش کنی؟
کوک: بی لیاقت ؟ جلو من ازش بد نگو
جیمین: یعنی میخوای بگی نیست؟
کوک: جیمین بس کنننن ( با صدای بلند)
جیمین: ب..باشه باشه آروم باش...داد زدن نداره که
کوک: تو که میدونی من رو اون مورد چقدر حساسم
جیمین: میدونم می‌دونم...
کوک: ببین من...
جیمین: میفهممت...درک میکنم حالتو
سخته فراموشش کنی...ولی باور کن ، روزی میرسه که خودت با خواست خودت این کارو میکنی
اما اون روز ممکنه‌ یکم زمان ببره...اوکی میشی بلاخره
کوک: ممنون جیمین
جیمین: خواهش میکنم... استراحت کن...میبینمت فردا
کوک: خدافظ جیمین


....
دیدگاه ها (۳)

زندگی در سئول p41( کالج)نامجون: بچها پس کی قراره یه فکری برا...

زندگی در سئول p42مین سوک: پس کی میتونیم حرف بزنیم... مگه تای...

زندگی در سئول p39ویو ات خودمو روی تخت ول کردم...هم جسمم خسته...

زندگی در سئول p38( ات داشت با دقت به حرف های یونا گوش میداد....

لایو ویورس جونگکوک:🐰🐰: مرغ تند؟ هوم... *اسامی غذاها رو میگه*...

پدر خوانده پارت۵کوکفوری دست جیمین رو گرفتم و از خونه زدیم بی...

the other side of the world

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط