برادر ناتنی
پارت ۲۲
صبح*"ات"
آروم چشمامو باز کردم با دستم چشامو یکم مالیدم تا واضح تر ببینم کل اتاقو اسکن کردم
سرمو به سمت چپ برگردوندم با دیدن قیافه فوق هات جیمین روبه شدم لباش قرمز بود انگشتامو روی لباش کشیدم و به سمت چشماش بردم و چشماشو نوازش کردم خواستم برم جلو که ببوسمش
ولی زیر دلم خیلی بد درد گرفت و یه جیغ بلند زدم
ات: اخخخخ...
جوری بلند بود که جیمین با صدام از جاش بلند شد
جیمین: اتت..ات...خوبی!
ات: اخخخ...جیمین دلم خیلی درد میکنه...هق
جیمین:صبر کن الان میام..
سریع بلند شدم و با یه لیوان و کیسه اب گرم اومد توی اتاق و لبه تخت نشست
لیوان گذاشت روی میز کوچیک کنار تخت
و کیسه رو گذاشت زیر دلم انگار کل وجودم گرم شده بود چشمامو بستم و آروم نفس میکشیدم حس کردم پتو کشیده شده
چشمامو باز کردم و دیدم جیمین روی تخت دراز کشید و بغلم کرد سرمو روی سینش گذاشت و سرمو بوسید
جیمین: الان خوبی؟!
با چشمای بسته جوابشو دادم
ات:اهوم..
دوباره سرمو بوسید و گفت: طبیعیه بیبی
یکم صبر کن خوب میشه برات دمنوشم آوردم میخوری؟
ات:هوم..نه خودمو بیشتر توی بغلش فرو کردم و گفتم: بغلت خوبم میکنه
دستاشو دورم حلقه کرد و خوابیدیم....
ساعت:۱۲:۳۵..
جیمین: از روی تخت بلند شدم و دیدم ات هنوز خوابیده بیدار نکردم رفتم پایین و شروع کردم به درست کردن دوکبوکی...
ات: چشمامو مالش دادم زیر دلم خیلی بهتر شده بود به بدنمو کشیدم (همون کاری که هر روز صبح انجام میدید البته فکر کنم باید منظورمو گرفته باشید دیگه😐🗿)
و رفتم پایین بوی خوبی تو خونه پیچیده بود
رفتم پایین و جیمین رو دیدم که داشت اشپزی میکرد آروم رفتم جلو و دستمو دور کمرش حلقه کردم و محکم بغلش کردم ات: سلامممم ( کیوت)
(خوشگالای من توجه داشته باشیم میخوامم حالتونو بهم بزنم😈😂)
جیمین برگشت و بغلم کرد و بلندم کرد و گذاشت روی میز غذا خوری
جیمین: اوخخخ...دختر کوچولوم چطوره؟!(نینا آروم باش ارومممممم)
ات: اگه باباییم خوب باشه منم خوبم(کیوت و عشوه)
(توی همینن دو خط ۱۰۰۰۰۰۰ بارررر اوق زدم بسه دیگه من نمیتونم اینجوری بنویسم🗿😂)
جیمین دوباره برگشت سمت غذا
ات: داری چیکار میکنی!
جیمین: معلوم نیست..دادم برا عشقم غذا درست میکنم( اینو میشه تحمل کرد😂)
ات:دوکبوکی؟
جیمین:آره..اینقدر معلومه؟!
ات:مسخره
.....
صبح*"ات"
آروم چشمامو باز کردم با دستم چشامو یکم مالیدم تا واضح تر ببینم کل اتاقو اسکن کردم
سرمو به سمت چپ برگردوندم با دیدن قیافه فوق هات جیمین روبه شدم لباش قرمز بود انگشتامو روی لباش کشیدم و به سمت چشماش بردم و چشماشو نوازش کردم خواستم برم جلو که ببوسمش
ولی زیر دلم خیلی بد درد گرفت و یه جیغ بلند زدم
ات: اخخخخ...
جوری بلند بود که جیمین با صدام از جاش بلند شد
جیمین: اتت..ات...خوبی!
ات: اخخخ...جیمین دلم خیلی درد میکنه...هق
جیمین:صبر کن الان میام..
سریع بلند شدم و با یه لیوان و کیسه اب گرم اومد توی اتاق و لبه تخت نشست
لیوان گذاشت روی میز کوچیک کنار تخت
و کیسه رو گذاشت زیر دلم انگار کل وجودم گرم شده بود چشمامو بستم و آروم نفس میکشیدم حس کردم پتو کشیده شده
چشمامو باز کردم و دیدم جیمین روی تخت دراز کشید و بغلم کرد سرمو روی سینش گذاشت و سرمو بوسید
جیمین: الان خوبی؟!
با چشمای بسته جوابشو دادم
ات:اهوم..
دوباره سرمو بوسید و گفت: طبیعیه بیبی
یکم صبر کن خوب میشه برات دمنوشم آوردم میخوری؟
ات:هوم..نه خودمو بیشتر توی بغلش فرو کردم و گفتم: بغلت خوبم میکنه
دستاشو دورم حلقه کرد و خوابیدیم....
ساعت:۱۲:۳۵..
جیمین: از روی تخت بلند شدم و دیدم ات هنوز خوابیده بیدار نکردم رفتم پایین و شروع کردم به درست کردن دوکبوکی...
ات: چشمامو مالش دادم زیر دلم خیلی بهتر شده بود به بدنمو کشیدم (همون کاری که هر روز صبح انجام میدید البته فکر کنم باید منظورمو گرفته باشید دیگه😐🗿)
و رفتم پایین بوی خوبی تو خونه پیچیده بود
رفتم پایین و جیمین رو دیدم که داشت اشپزی میکرد آروم رفتم جلو و دستمو دور کمرش حلقه کردم و محکم بغلش کردم ات: سلامممم ( کیوت)
(خوشگالای من توجه داشته باشیم میخوامم حالتونو بهم بزنم😈😂)
جیمین برگشت و بغلم کرد و بلندم کرد و گذاشت روی میز غذا خوری
جیمین: اوخخخ...دختر کوچولوم چطوره؟!(نینا آروم باش ارومممممم)
ات: اگه باباییم خوب باشه منم خوبم(کیوت و عشوه)
(توی همینن دو خط ۱۰۰۰۰۰۰ بارررر اوق زدم بسه دیگه من نمیتونم اینجوری بنویسم🗿😂)
جیمین دوباره برگشت سمت غذا
ات: داری چیکار میکنی!
جیمین: معلوم نیست..دادم برا عشقم غذا درست میکنم( اینو میشه تحمل کرد😂)
ات:دوکبوکی؟
جیمین:آره..اینقدر معلومه؟!
ات:مسخره
.....
۵.۹k
۲۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.