پدرخوانده پارت 47
قلب کانیا دیوانه وار نگران تهیونگ بود ولی مغزش اون رو پس میزد.
اروم لب زد "چطور این اتفاقا افتاد" اشکاش از گونه هاش لیز خورد "چکار کنم من جز تهیونگ کسیو ندارم" من جز اون هنوز هیچکسو ندارم " با خودش حرف میزد سوال میپرسید جواب میداد "همه محبت هاش الکی بود." نه احمق امکان نداره اون لمس ها اون بوسه ها اون خاطرات اونا نمیتونه الکی باشه "ناخود آگاه به خانواده رویاهاش فکر کرد. اون فقط یه پدر یه مادر خواهر شایدم برادر میخاست از یک رگ از یک ریشه ناگهان لب زد" من به تو پناه اوردم کیم تهیونگ درصورتی که باید از خود تو فرار میکردم هیولا"... هیولا؟... تهیونگ هیولا بود.... قطعا نه.. اون به چشم کانیا هنوز فرشته نجات بود که اونو به بهشت اورد. "دیگه کیم کانیا تموم شد مرد خاکستر شد از این به بعد جئون کانیا. این اسم مته جئون کانیا" ***سوجین بالا سر پسرش که رو تخت اروم خابیده نگاه میکرد و اشک میریخت. دو روز گذشته تهیونگ هنوز به هوش نیومده بود. علائم حیاتیش نرمال بود فقط باید منتظر میموندن تا به هوش بیاد. تهیونگ اروم خابیده بود به صورت کاملا ایمن بستری بود و هیچ رسانه ای راجب تهیونگ پخش نشد تا فن ها نگران نشن و پاشن بیان شلوغی و ازدحام جلوی بیمارستان به وجود بیارن و باعث ازار و ازیت بیماران باشن. سوجین با بیاد اوردن حرفای که به پسرش زده بود اشک میریخت و جیمین برایدبهبود تهیونگ دعا میکرد.. با بالا رفتن سطح هوشیاری تهیون اونو به بخش منتقل کردن. با احساس سنگینی پشت پلک چشماش رو باز کرد با نور زیادی که به چشماش میخورد چشماش رو جمع کرد اطرافش رو نگاه کرد. گیج بود همه چیز رو یادش بود. با دیدن مامانش که رو صندلی خابش برده نفسش رو بیرون داد. این همون مادری نبود که میگفت اگر بمیره هم سراقش نمیاد. و اینکه منتظر مرگشه. پس اینجا چکار میکرد.. ادامه دارد
اروم لب زد "چطور این اتفاقا افتاد" اشکاش از گونه هاش لیز خورد "چکار کنم من جز تهیونگ کسیو ندارم" من جز اون هنوز هیچکسو ندارم " با خودش حرف میزد سوال میپرسید جواب میداد "همه محبت هاش الکی بود." نه احمق امکان نداره اون لمس ها اون بوسه ها اون خاطرات اونا نمیتونه الکی باشه "ناخود آگاه به خانواده رویاهاش فکر کرد. اون فقط یه پدر یه مادر خواهر شایدم برادر میخاست از یک رگ از یک ریشه ناگهان لب زد" من به تو پناه اوردم کیم تهیونگ درصورتی که باید از خود تو فرار میکردم هیولا"... هیولا؟... تهیونگ هیولا بود.... قطعا نه.. اون به چشم کانیا هنوز فرشته نجات بود که اونو به بهشت اورد. "دیگه کیم کانیا تموم شد مرد خاکستر شد از این به بعد جئون کانیا. این اسم مته جئون کانیا" ***سوجین بالا سر پسرش که رو تخت اروم خابیده نگاه میکرد و اشک میریخت. دو روز گذشته تهیونگ هنوز به هوش نیومده بود. علائم حیاتیش نرمال بود فقط باید منتظر میموندن تا به هوش بیاد. تهیونگ اروم خابیده بود به صورت کاملا ایمن بستری بود و هیچ رسانه ای راجب تهیونگ پخش نشد تا فن ها نگران نشن و پاشن بیان شلوغی و ازدحام جلوی بیمارستان به وجود بیارن و باعث ازار و ازیت بیماران باشن. سوجین با بیاد اوردن حرفای که به پسرش زده بود اشک میریخت و جیمین برایدبهبود تهیونگ دعا میکرد.. با بالا رفتن سطح هوشیاری تهیون اونو به بخش منتقل کردن. با احساس سنگینی پشت پلک چشماش رو باز کرد با نور زیادی که به چشماش میخورد چشماش رو جمع کرد اطرافش رو نگاه کرد. گیج بود همه چیز رو یادش بود. با دیدن مامانش که رو صندلی خابش برده نفسش رو بیرون داد. این همون مادری نبود که میگفت اگر بمیره هم سراقش نمیاد. و اینکه منتظر مرگشه. پس اینجا چکار میکرد.. ادامه دارد
۹.۳k
۱۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.