عشقدردناک

ᎮᎪᎡᎢ 26 عشق‌دردناک

مرد نفس عمیقی کشید و رو پسرش کرد....
جانگ:تو تازه رسیدی...برو استراحت کن....خدمتکارا وسایلتو توی اتاق گذاشتن......بهتره فعلا....ی مدتی راجب چیزی صحبت نکنیم.....نمیخوام دوباره ات سرخود دست ب مصرف دارو بزنه.....
هیون بدون هیچ حرفی رفت

ویو ات
با شنیدن صداهایی از توی اتاق بیدار شدم......اجوما داشت با چندتا پاکتو جعبه ور میرفت.....پتورو روی صورتم کشیدم.....اجوما وقتی دید ک بیدارم.....

اجوما:خانم بیدار شین دیره
ات: چرا دیره ؟(با صدایی اروم و خوابالو)
اجوما: امشب ب عمارت جناب جونگ دعوت شدین و ارباب این لباس و وسایلو برای شما تهیه کردن لطفاً اماده شید‌‌......
ات:من ج..ایی ....باشه بیرید تا اماده شم
اجوما:(تعجب)خانم....
ات:میخوام برم حموم
اجوما: چشم
(اجوما رفت)
با فکر کردن ب حرف پدربزگم یادم اومد که اون جونگ کوک منو ب این روز انداخت فکر کردم ک شاید باید درسی بهش بدم....تا دیگع با من در نیفته ولی اون خودشم عمدا خواسته ب اونجا بیایم...
دیدگاه ها (۰)

ᎮᎪᎡᎢ 27 عشق‌دردناکویو ات درگیر فکر انتقام غز کوک بودم ک ی...

ᎮᎪᎡᎢ 28 عشق‌دردناکویو کوکتقریبا هوا تاریک شده بود ب خدمتک...

ᎮᎪᎡᎢ 25 عشق‌دردناککم کم چشام داشت گرم میشد و بعدش چیزی ن...

ᎮᎪᎡᎢ 24 عشق‌دردناکویو ات ی دستشو گذاشت روی شونم و درازم ...

رمان( عمارت ارباب) پارت ۱

WISH MEET YOUPART 15ویو ا/ت. بعد از اینکه ون مرد نجاتم داد س...

عشق چیز خوبیه پارت ۷ که یهو جونگکوک اومد توی اتاق هی نزدیک و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط