میونشی تند با چهره خجالت زده اش به جیمین زل زد ولی سکوت
میونشی تند با چهره خجالت زده اش به جیمین زل زد ولی سکوت کرد .. با با شرم سرشرا پایین انداخت جیمین روبه مدیر کرد و با لحن خونسردی گفت : درست بگید چی شده
مدیر : میگن خانم شما از این دانشآموز دزدی کرده
جیمین : کافیه اسن چرت و پرتی که دارین میگین به فامیلی ما لکه میندازه میفهمید
مدیر : درسته ما هم نمیخواستم زیاد پیگیرشـ..
جیمین : لطفا آقای مدیر، وقتی مدرکی ندارین صحبت هم نکنید
میونشی آروم پلک زد و سمت جیمین نگاه کرد دیدش نگاهش حسش فقد و فقد لبخند و این اعتمادی زیاد جیمین باعث قلب ای پر از لرزاند میشد ...
مدیر : ما گردنبند این خانم رو در کیف همسر شما پیدا کردیم
دخترک با اخم تند گفت : درسته این میونشی یه دزد بیشتر نیست
جیمین : شما ای که برای درس خواندن میان اینجوری ارایش و رژلب میزنید به همسر من میگید دزد.. دخترک خجالت زده به پایین خیره شد و سکوت کرد .. جیمین روبه میونشی خنث گفت: میونشی برو کیفتو بردار بریم
میونشی تند سر خم کرد سپس بلند شد و رفت جیمین روبه دخترک بیادب کرد سپس همچنین جدی گفت : نبینم دیگه بهش بگی دزد وگرنه با خانوادهت تماس میگیریم خانواده شما یا پدرت زیر دست من هستند مگه نه ..
میونشی نگاه آرامی را به جیمین دوخت سپس با پیشانی در صداش آروم گفت. : اون دختره داشت دروغ میگفت
جیمین ریز نگاهش کرد سپس چشم به جاده دوخت : نه مهم نیست بهش فکر نکن اوکی
میونشی لبخند ای زد : باور کنید خیلی ترسیدم ولی وقتی واکنش شما رو دیدم .. ترسم بیجا بود .. ممنون از عتماد
جیمین فرمان را چرخاند سپس با لحن پوسخند ای گفت : تو هم بچه باور کن که منو نجات دادی
میونشی ریز خندید سپس تند گفت : باور میکنم
جیمین کلافه بپفی کشید انگار یاد چیزی افتاده بود میونشی چشم دوخت به جیمین سپس تند پرسید : چیزی شده
جیمین بی وقفه گفت : مین جی امروز اومده بود شرکت انگار میخواد دیگه تو شرکت کار کنه
میونشی : پس این شما رو عصبانی کرده
جیمین : نمیدونم ...
تماسی به گوش میونشی آمد سپس تند جواب داد : سلام مادرم ممنون منم خوبم .. ، آره .. یادم بود
جیمین زیر چشمی نگاهش کرد چون قیافه مینوشی به حدی کلافه بود مینوشی آروم اوهم ای گفت سپس گوشی را قطع کرد ، کلافه تر به صندلی پشت اش تکیه داد مثل هر آدمی دیگری خسته پلک روی هم گذاشت جیمین کنجکاو چشم ریز کرد سپس گفت : ببینم چی شده کی بود زنگ زد ... میونشی پلک از روی هم برداشت سپس گنگ گفت : مامان بود .. برای جشن ترشی خبرم کرد
مدیر : میگن خانم شما از این دانشآموز دزدی کرده
جیمین : کافیه اسن چرت و پرتی که دارین میگین به فامیلی ما لکه میندازه میفهمید
مدیر : درسته ما هم نمیخواستم زیاد پیگیرشـ..
جیمین : لطفا آقای مدیر، وقتی مدرکی ندارین صحبت هم نکنید
میونشی آروم پلک زد و سمت جیمین نگاه کرد دیدش نگاهش حسش فقد و فقد لبخند و این اعتمادی زیاد جیمین باعث قلب ای پر از لرزاند میشد ...
مدیر : ما گردنبند این خانم رو در کیف همسر شما پیدا کردیم
دخترک با اخم تند گفت : درسته این میونشی یه دزد بیشتر نیست
جیمین : شما ای که برای درس خواندن میان اینجوری ارایش و رژلب میزنید به همسر من میگید دزد.. دخترک خجالت زده به پایین خیره شد و سکوت کرد .. جیمین روبه میونشی خنث گفت: میونشی برو کیفتو بردار بریم
میونشی تند سر خم کرد سپس بلند شد و رفت جیمین روبه دخترک بیادب کرد سپس همچنین جدی گفت : نبینم دیگه بهش بگی دزد وگرنه با خانوادهت تماس میگیریم خانواده شما یا پدرت زیر دست من هستند مگه نه ..
میونشی نگاه آرامی را به جیمین دوخت سپس با پیشانی در صداش آروم گفت. : اون دختره داشت دروغ میگفت
جیمین ریز نگاهش کرد سپس چشم به جاده دوخت : نه مهم نیست بهش فکر نکن اوکی
میونشی لبخند ای زد : باور کنید خیلی ترسیدم ولی وقتی واکنش شما رو دیدم .. ترسم بیجا بود .. ممنون از عتماد
جیمین فرمان را چرخاند سپس با لحن پوسخند ای گفت : تو هم بچه باور کن که منو نجات دادی
میونشی ریز خندید سپس تند گفت : باور میکنم
جیمین کلافه بپفی کشید انگار یاد چیزی افتاده بود میونشی چشم دوخت به جیمین سپس تند پرسید : چیزی شده
جیمین بی وقفه گفت : مین جی امروز اومده بود شرکت انگار میخواد دیگه تو شرکت کار کنه
میونشی : پس این شما رو عصبانی کرده
جیمین : نمیدونم ...
تماسی به گوش میونشی آمد سپس تند جواب داد : سلام مادرم ممنون منم خوبم .. ، آره .. یادم بود
جیمین زیر چشمی نگاهش کرد چون قیافه مینوشی به حدی کلافه بود مینوشی آروم اوهم ای گفت سپس گوشی را قطع کرد ، کلافه تر به صندلی پشت اش تکیه داد مثل هر آدمی دیگری خسته پلک روی هم گذاشت جیمین کنجکاو چشم ریز کرد سپس گفت : ببینم چی شده کی بود زنگ زد ... میونشی پلک از روی هم برداشت سپس گنگ گفت : مامان بود .. برای جشن ترشی خبرم کرد
- ۴.۴k
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط