part34
پدرت رو در حال خیانت گیر آورده بود ازش فیلم گرفته بود و پدرت رو با اون فیلم تهدید کرد تا آسیبی به تو نزنه ولی چیزی که آخرش دید باعث شد جونش رو از دست بده و اون همکاری پدرت با شرکت های دارو سازی!بجای دارو های شیمی درمانی مواد مخ*ر برای بیماران تزریغ میشد و طی مدت درمان وقتی جواب نمیده بیمار میمیره و بعد ها سانا از طریق باند های مافیایی فهمید ولی سانا جایگاهش از یونا فرق داشت سانا پشتش به مافیا ها گرم بود اما خواهرم به تو
کوک:.......(شوکه)
یونگی:با شروع بارون از روی زمین بلند شدم
من یک سال از اینجا رفتم از عشقم...از خواهر عزیز دوردونم دور موندم تا باند قوی بسازم ...قوی برگردم و قولی که به جئون دادم رو عمل کنم ازت میخوام قوی کنار من و انتقام ما ادامه بدی!
کوک:کی به سانا اومدنتو میگی؟(خیره بهش)
یونگی:زمانش برسه(لبخند)
......................
ویو صبح همه با سر درد بلند شدن خدارو شکر میکردن که اخر هفته بوده یونگی دوباره نقش هاجون رو بازی میکرد همه فهمیده بودن که کوک هم توی جریان هستش البته بجز سانا
دو ماه به این روال گذشت میونه اعضا با سانا خیلی بهتر تر از زمان قبل شده بود از جمله میونش با نامجون و این موضدع باعث حسودی بچه گربه میشد
سانا تی این دو ماه کمبودی که داشت دیگه حس نمیکرد
کمبود خانواده!
اما جئون دوماه بود هیچ سوراغی از سنا و کوک نمیگرفت گم و گور شده بود فقط برای جلسات حضور پیدا میکرد تا مردم و رئیس که سانا بود شک نکنن این موضوع کوک رو بشدت میترسوند
چرا چون میدونست پدرش داره ی کار هایی میکنه
هر ۷ تاشون پای تی وی نشسته بودن و کدیرامای مورد علاقشون رو تماشا میکردن...صدای باز و بسته شدن در عمارت اومد و پشت بندش صدای کفش پاشنه بلند که نشان گر اومدن سانا بود ....توی راه مدام کوک رو صدا میکرد ...
سانا:کککووکککک(عربده)
کوک:یا خدا ...منو قایم کنید ...محوم کنید....
کجا قایم شم ....اتاق ..اره اتاق...نههههه اوکجا هم پیدام میکنه...(ترسیده)
سانا:کووووکککک(عربده+صدای نزدیک شدنش)
کوک:یا جد پی دی نیم ابلفض بزنه کمرت سانا(ترسیده و هول کرده)
&اعضا در بهت به حرکات کوک نگاه میکرد و با هر داد سانا تو جاشون میپریدن کوک تنها جاره ای که پیدا کرد جام بزرگ رو باز کرد و از بالکن به پایین پرید
اعضا خواستن جلوشو بگیرن ولی دیر شده بود
سانا وارد سالون شد که دید اعضا با شوک تو بالکنن و دارن پایین رو نگاه میکنن...
سانا:نمیتونی از دستم فرار کنی(شیطانی)
کفش پاشنه بلندمو در اوردم و سریع پایین دوئیدم وارد حیاط شدم که دیدم رو زمین از مچ پاش گرفتا
کوککککک!(عصبی)
کوک:.......(شوکه)
یونگی:با شروع بارون از روی زمین بلند شدم
من یک سال از اینجا رفتم از عشقم...از خواهر عزیز دوردونم دور موندم تا باند قوی بسازم ...قوی برگردم و قولی که به جئون دادم رو عمل کنم ازت میخوام قوی کنار من و انتقام ما ادامه بدی!
کوک:کی به سانا اومدنتو میگی؟(خیره بهش)
یونگی:زمانش برسه(لبخند)
......................
ویو صبح همه با سر درد بلند شدن خدارو شکر میکردن که اخر هفته بوده یونگی دوباره نقش هاجون رو بازی میکرد همه فهمیده بودن که کوک هم توی جریان هستش البته بجز سانا
دو ماه به این روال گذشت میونه اعضا با سانا خیلی بهتر تر از زمان قبل شده بود از جمله میونش با نامجون و این موضدع باعث حسودی بچه گربه میشد
سانا تی این دو ماه کمبودی که داشت دیگه حس نمیکرد
کمبود خانواده!
اما جئون دوماه بود هیچ سوراغی از سنا و کوک نمیگرفت گم و گور شده بود فقط برای جلسات حضور پیدا میکرد تا مردم و رئیس که سانا بود شک نکنن این موضوع کوک رو بشدت میترسوند
چرا چون میدونست پدرش داره ی کار هایی میکنه
هر ۷ تاشون پای تی وی نشسته بودن و کدیرامای مورد علاقشون رو تماشا میکردن...صدای باز و بسته شدن در عمارت اومد و پشت بندش صدای کفش پاشنه بلند که نشان گر اومدن سانا بود ....توی راه مدام کوک رو صدا میکرد ...
سانا:کککووکککک(عربده)
کوک:یا خدا ...منو قایم کنید ...محوم کنید....
کجا قایم شم ....اتاق ..اره اتاق...نههههه اوکجا هم پیدام میکنه...(ترسیده)
سانا:کووووکککک(عربده+صدای نزدیک شدنش)
کوک:یا جد پی دی نیم ابلفض بزنه کمرت سانا(ترسیده و هول کرده)
&اعضا در بهت به حرکات کوک نگاه میکرد و با هر داد سانا تو جاشون میپریدن کوک تنها جاره ای که پیدا کرد جام بزرگ رو باز کرد و از بالکن به پایین پرید
اعضا خواستن جلوشو بگیرن ولی دیر شده بود
سانا وارد سالون شد که دید اعضا با شوک تو بالکنن و دارن پایین رو نگاه میکنن...
سانا:نمیتونی از دستم فرار کنی(شیطانی)
کفش پاشنه بلندمو در اوردم و سریع پایین دوئیدم وارد حیاط شدم که دیدم رو زمین از مچ پاش گرفتا
کوککککک!(عصبی)
۳.۹k
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.