mysterious p17
چیزی نگفت ... چیزی نداشت بگوید
اما نگاهش همه چی رو فاش میکرد
ناباور کنار کشید
" تهیونگ ... تو میخوای من معشوقه پناهی تو باشم؟؟" Lidia
لعنت به صدات ... لعنت به ذکاوت و باهوشی تو!
جلو رفت تا دستش رو بگیره اما کنار کشید
" تو منو چی میبینی تهیونگ؟ من به شرافت و وجدانم قسم خوردم ازت دور باشم تا به حق کاترین خیانت نکنم و تو با کدوم رویی میگی من معشوقه مخفی تو باشم؟ صبحا پیش من باشی شبا توی بغل اون بخوابی؟ منو اینطوری میبینی تهیونگ؟" Lidia
هزاران سوال بی جواب ... اما چه پاسخی در جواب داشت؟
بغض داشت... طبیعی بود ؛ مردی که عاشقش بود این نبود... قطعا این نبود فقط به او شباهت ظاهری داشت!
" من برات صبر کردم تهیونگ ... صبر میفهمی؟ با اون همه ضربه و حرف و حدیث فقط و فقط بخاطر تو کنار اومدم لعنتی..." Lidia
حرفش تموم نشده بود که لبای تهیونگ مانع حرفش شد، وحشیانه می بوسیدش و تنش رو به اغوشش مهار میکرد...صدای ظریفی رو از پشت تهیونگ احساس کرد ، با چرخیدن تهیونگ دیدن صورت ناباور و پر بهت کاترین لعنتی برای خودش فرستاد
" داشتی چیکار میکردین؟ تهیونگ!!" Katrin
لحن توبیخی کاترین سیلی محکمی زیر گوش لیدیا همراه داشت!
" لعنتی ... چرا گم نمیشی از زندگیم بیرون ، لیدیا چرا؟ تو رفیق من بودی لعنتی اما با اومدنت توی خونه نگاه تهیونگ مدام روی توئه ازم فاصله میگیره همسرم نیست میفهمی ؟ بخاطر توئه هرزه اس!" Katrin
چشماش پر شد ... این ادما واقعا کی بودن؟
" چی میگی کاترین؟ من زندگی تو خراب کردم؟ من بخاطر تو رفتم لندن و بر نگشتم چون تو عاشق تهیونگ بودی !" Lidia
سیلی بعدی اومد ... بعدی و بعدی انقدر زده بود که صورتش رنگ به کبودی زد
" خفه شو حرومزاده خفه شو ، تو یه عوضی بیش نیستی که نصف شب توی خونه ی خودم داری با شوهرم معاشقه میکنی!" Katrin
اما تهیونگ چی؟ بهت زده سر جاش خشک زده بود
این دختر ... واسه این رهاش کرد؟
قطره اشکی از گوشه چشمش پایین اومد ، همزمان صدای جیغ و دادی توی گوشش پیچ میخورد
دست کاترین توی هوا موند، دستش رو با شتاب ول کرد و انگشت تهدید سمتش گرفت
اما نگاهش همه چی رو فاش میکرد
ناباور کنار کشید
" تهیونگ ... تو میخوای من معشوقه پناهی تو باشم؟؟" Lidia
لعنت به صدات ... لعنت به ذکاوت و باهوشی تو!
جلو رفت تا دستش رو بگیره اما کنار کشید
" تو منو چی میبینی تهیونگ؟ من به شرافت و وجدانم قسم خوردم ازت دور باشم تا به حق کاترین خیانت نکنم و تو با کدوم رویی میگی من معشوقه مخفی تو باشم؟ صبحا پیش من باشی شبا توی بغل اون بخوابی؟ منو اینطوری میبینی تهیونگ؟" Lidia
هزاران سوال بی جواب ... اما چه پاسخی در جواب داشت؟
بغض داشت... طبیعی بود ؛ مردی که عاشقش بود این نبود... قطعا این نبود فقط به او شباهت ظاهری داشت!
" من برات صبر کردم تهیونگ ... صبر میفهمی؟ با اون همه ضربه و حرف و حدیث فقط و فقط بخاطر تو کنار اومدم لعنتی..." Lidia
حرفش تموم نشده بود که لبای تهیونگ مانع حرفش شد، وحشیانه می بوسیدش و تنش رو به اغوشش مهار میکرد...صدای ظریفی رو از پشت تهیونگ احساس کرد ، با چرخیدن تهیونگ دیدن صورت ناباور و پر بهت کاترین لعنتی برای خودش فرستاد
" داشتی چیکار میکردین؟ تهیونگ!!" Katrin
لحن توبیخی کاترین سیلی محکمی زیر گوش لیدیا همراه داشت!
" لعنتی ... چرا گم نمیشی از زندگیم بیرون ، لیدیا چرا؟ تو رفیق من بودی لعنتی اما با اومدنت توی خونه نگاه تهیونگ مدام روی توئه ازم فاصله میگیره همسرم نیست میفهمی ؟ بخاطر توئه هرزه اس!" Katrin
چشماش پر شد ... این ادما واقعا کی بودن؟
" چی میگی کاترین؟ من زندگی تو خراب کردم؟ من بخاطر تو رفتم لندن و بر نگشتم چون تو عاشق تهیونگ بودی !" Lidia
سیلی بعدی اومد ... بعدی و بعدی انقدر زده بود که صورتش رنگ به کبودی زد
" خفه شو حرومزاده خفه شو ، تو یه عوضی بیش نیستی که نصف شب توی خونه ی خودم داری با شوهرم معاشقه میکنی!" Katrin
اما تهیونگ چی؟ بهت زده سر جاش خشک زده بود
این دختر ... واسه این رهاش کرد؟
قطره اشکی از گوشه چشمش پایین اومد ، همزمان صدای جیغ و دادی توی گوشش پیچ میخورد
دست کاترین توی هوا موند، دستش رو با شتاب ول کرد و انگشت تهدید سمتش گرفت
۳۱.۶k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.