mysterious p16
بی خوابی افکارش رو شلوغ تر میکرد... پریشون توی حیاط عمارت راه میرفت و اجازه میداد سوز سرد ناشی از زمستان بدنش رو به لرزه در آورد
صدای پایی شنید ... اما واسش مهم نبود ؛ چرا مهم باشه؟ ۱۱ ساعت توی خونه ای دوام آورده که با چشمای خودش عاشقانه های بهترین رفیق و عشقش رو میبینه
" بیداری!" teahyung
سمت صدا برگشت ، تلو تلو خوران سمتش اومد و شونه های نحیفش رو بین مشتش اسیر کرد
" تو منو دیونه میکنی لیدیا... دیونه!" teahyung
" مستی؟ برو بخواب" Lidia
عمیق به چشمای خوش رنگش خیره شد ... چقدر دل تنگ این نگاه عمیق دختر بود ... دختری که نبودش تا استخوان هاش نفوذ کرده !
" عروسک میشویم..
نه لبخند میزنیم .....
نه شکایت میکنیم ....
فقط سکوت میکنیم.
که کسی نداند در دلمان چه میگذرد"
موهاش رو کنار زد، عطر خوش میون موهاش توی فضا پیچید و وارد سینه مردانه اش شد و لرزید
" داری چیکار میکنی تهیونگ؟" Lidia
تهیونگ ... واژه ی قشنگی بود لحظه ای که این دختر تلفظ میکرد
جلو رفت ، دیگر صبر بس بود ؛ دلتنگی بس بود کوتاهی بس بود ... بوسیدش !!
لمس زندگی دوباره ... حس آرامش دوباره به خونش تزریق شد و کامل به آغوش کشیدش
هر دو دلتنگ بودن و خسته ... هر دو هم رو مثل تشنه ای به آب رسیده می بوسیدن
کنار کشید و توی سینه اش کوبید ... از خلسه شیرین و خلوتش به زور بیرون اومد و اخم وحشتناکی کرد
دستی روی لبهای سرخ و براقش کشید و اثرات بوسه ی تب دار تهیونگ رو از روی لب هاش پاک کرد
"نکن ... این خیانته! تو به کس دیگه ای تعهد داری منم به کس دیگه " Lidia
ناباور نگاهش کرد... مگه گناهش جز یه بوسه ی معشوق چه بود؟ مگه گناه بود رفع دلتنگی ؟
آره... گناه بود ! گناه بود که به دختر دیگه ای قول خوشبختی داده و اکنون دختر دیگه ای رو با لذت می بوسد!
" چی میگی لیدیا؟ تو نمیخوای من باهات باشم؟" teahyung
لبخند تلخی گوشه لبش نشست ... لبخندی تلخ... خیلی خیلی تلخ!
" باهات خوبه ؟ باهاش خوشی؟" teahyung
برگشت سمتش
"چی؟" Lidia
جلو اومد و زیر گلوش رو بوسید
" تو و آنتونی... خیلی خوبه که توی این سرعت منو فراموش کردی " teahyung
آخه کیم ... تو که نمی دونستی چه آشوبی توی دل این بچه بر پا کردی!
لب هاش رو اسیر کرد ، دیگه تصمیم بود از حقیقت دردناک فاصله بگیره
" مال من باش لیدیا ... تمومش میکنیم باهم!" teahyung
نگاهی به چشمای سیاه براقش انداخت
" میخوای از کاترین جدا شی؟" Lidia
صدای پایی شنید ... اما واسش مهم نبود ؛ چرا مهم باشه؟ ۱۱ ساعت توی خونه ای دوام آورده که با چشمای خودش عاشقانه های بهترین رفیق و عشقش رو میبینه
" بیداری!" teahyung
سمت صدا برگشت ، تلو تلو خوران سمتش اومد و شونه های نحیفش رو بین مشتش اسیر کرد
" تو منو دیونه میکنی لیدیا... دیونه!" teahyung
" مستی؟ برو بخواب" Lidia
عمیق به چشمای خوش رنگش خیره شد ... چقدر دل تنگ این نگاه عمیق دختر بود ... دختری که نبودش تا استخوان هاش نفوذ کرده !
" عروسک میشویم..
نه لبخند میزنیم .....
نه شکایت میکنیم ....
فقط سکوت میکنیم.
که کسی نداند در دلمان چه میگذرد"
موهاش رو کنار زد، عطر خوش میون موهاش توی فضا پیچید و وارد سینه مردانه اش شد و لرزید
" داری چیکار میکنی تهیونگ؟" Lidia
تهیونگ ... واژه ی قشنگی بود لحظه ای که این دختر تلفظ میکرد
جلو رفت ، دیگر صبر بس بود ؛ دلتنگی بس بود کوتاهی بس بود ... بوسیدش !!
لمس زندگی دوباره ... حس آرامش دوباره به خونش تزریق شد و کامل به آغوش کشیدش
هر دو دلتنگ بودن و خسته ... هر دو هم رو مثل تشنه ای به آب رسیده می بوسیدن
کنار کشید و توی سینه اش کوبید ... از خلسه شیرین و خلوتش به زور بیرون اومد و اخم وحشتناکی کرد
دستی روی لبهای سرخ و براقش کشید و اثرات بوسه ی تب دار تهیونگ رو از روی لب هاش پاک کرد
"نکن ... این خیانته! تو به کس دیگه ای تعهد داری منم به کس دیگه " Lidia
ناباور نگاهش کرد... مگه گناهش جز یه بوسه ی معشوق چه بود؟ مگه گناه بود رفع دلتنگی ؟
آره... گناه بود ! گناه بود که به دختر دیگه ای قول خوشبختی داده و اکنون دختر دیگه ای رو با لذت می بوسد!
" چی میگی لیدیا؟ تو نمیخوای من باهات باشم؟" teahyung
لبخند تلخی گوشه لبش نشست ... لبخندی تلخ... خیلی خیلی تلخ!
" باهات خوبه ؟ باهاش خوشی؟" teahyung
برگشت سمتش
"چی؟" Lidia
جلو اومد و زیر گلوش رو بوسید
" تو و آنتونی... خیلی خوبه که توی این سرعت منو فراموش کردی " teahyung
آخه کیم ... تو که نمی دونستی چه آشوبی توی دل این بچه بر پا کردی!
لب هاش رو اسیر کرد ، دیگه تصمیم بود از حقیقت دردناک فاصله بگیره
" مال من باش لیدیا ... تمومش میکنیم باهم!" teahyung
نگاهی به چشمای سیاه براقش انداخت
" میخوای از کاترین جدا شی؟" Lidia
۳۲.۴k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.