mysterious p15

سیگاری از میون جیبش بیرون آورد... روشن کرد و بعد از وارد شدن دود توی بدنش ادامه داد

" گردنبندی که تهیونگ به کاترین هدیه داده بود گم شد ، کل خونه رو گذاشت روی سرش و آخر کار به من تهمت زد که من دزدیدم چون به اون دوتا حسادت داشتم ... خودم یه تنه دنبالش گشتم و وقتی پیداش کردم هیچ کس جز تهیونگ خونه نبود و رفتم پیش اون تا بهش بدم" Lidia

خاکستر ته مونده ی سیگار رو گرفت و ادامه داد

" از پله ها بالا رفتم که کاترین بهم خورد و افتاد ، بالای ابروش کمی خونی شد و وقتی داشتم کمکش میکردم تهیونگ اومد ... فکر کرد من هولش دادم و محکم توی صورتم زد ... انقدر محکم که خون از گوشم اومد ، پرده گوشم پاره شد و دعوای حسابی خانواده هامون کردن و آخر سر تصمیم گرفتن از این کشور بریم " Lidia

~تو گناه باش
من گناه کار تو
تو دریا باش
من ماهی تو
تو خورشید باش
من پرتو ی تو
تو خدا باش
من بنده ی چشمای پاک و بلوری تو~

چشمانش رو با درد باز کرد ... آری این حقیقت تلخ واقعی بود !
در بغل مردی بود که تهیونگ نبود... در خانه ای بود که خانه رویاهایش نبود... او به اینجا تعلق نداشت!!

از بی‌خوابی شدید ، سرش تیر کشید و دوباره روی تخت افتاد... تخت به صدا در اومد و چشمان خاکستری رنگ آنتونی فاصله یافت

" کی بیدار شدی؟" Antoni

نیم نگاهی به چشمان خاکستری رنگش که با قرمزی خاصی پوشیده شد بود انداخت و گفت

"همین الان ... نمیتونم تکون بخورم" Lidia

کمرش رو بغل کرد و به تن خود چسباند

" اشکالی نداره... یکم دیگه بخواب بعد میریم پایین صبحونه بخوری " Antoni

"آنتونی ولم کن شکست کمرم" Lidia

عمیق به چشمای درشتش خیره شد ...

" تو خیلی زیبایی ... حتی از کاترین!!" Antoni

لبخند دردناکی توی صورتش نشست ... دروغ زیبایی بهش گفته بود اما دیگر احمقی بسنده بود !
کاترین دو رگه ی زیبایی بود که چشمانش هر مردی را شیفته و شیدای خود می کرد

" به تهیونگ حق میدم آنقدر عاشقانه بترسه،  اون واقعا زیباست" Lidia

موهای توی صورتش رو کنار زد

"همه چی به موی رنگی و چشمای آبی نیست ، تو به ورژن خودت زیبایی" Antoni

لب هاش براق شد... این لبخند هنگام شیطنت عامل دیوانگی این پسر بود !

"کمکت میکنم ... قسم میخورم که از نو دوباره بسازی بدون تهیونگ!" Antoni

" چرا؟ چرا میخوای کمکم کنی؟" Lidia

" چون بار اولمه واسه کسی دلم بی قراری میکنه!" Antoni

گیج نگاهش کرد

" نمیزارم اذیت بشی لیدیا ، تو کافیه بخوای باشه؟" Antoni

کنار کشید ... مگه میشد؟ حس می‌کرد میلیون ها سال عاشق و دلباخته کیم بوده و هست و خواهد بود!
دیدگاه ها (۲)

mysterious p16

mysterious p17

mysterious p14

mysterious p13

طُلـــوعِ طَلـــآیـی چندشآتی jk P.2 برگشت خونه بالاخره ا...

طُلـــوعِ طَلـــآیـیچندشآتی jkP.3حس کرد دلتنگ اون جونگکوک شد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط