خان زاده پارت269
#خان_زاده #پارت269
سوار شد و درو محکم به هم کوبید. از هر حرکتش عصبانیتش معلوم بود.
انگار مونس هم اینو حس کرد که صداش بلند شد.
با حرص استارت زد که گفتم
_وظیفه نداشتی ما رو برسونی!
از آینه نگاهم کرد و جوابم و نداد. دلم میخواست حالا که سوار شدم با زخم زبونام حسابی از خجالتش در بیام برای همین رو به مونس گفتم
_جانم عزیزم...شیرتو که خوردی. گریه ت واسه بی پدریته؟باور کن این طوری برات خیلی بهتره!
گردنش از حرص قرمز شد و غرید
_خفه کن اون توله سگو
ابرو بالا انداختم و گفتم
_اگه تحمل صداش و نداشتی چرا اومدی دنبالمون؟ مثل این چند ماه می رفتی پی زندگیت... مگه من مجبورت کردم مرد باشی؟
دیگه صبرش سر اومد و محکم به فرمون کوبید و عربده زد
_خفه شو... محض رضای خدا خفه شو!
از دادش مونس تکونی خورد.
با حرص گفتم
_همین جا نگه دار!
سرعتش و بیشتر کرد که داد زدم
_بی غیرت دارم بهت میگم بچه ترسید نگه دار...
این بار از نعره ای که زد سنگ کوپ کردم
_آره بی غیرتم...بی غیرت نمیبودم اون سامان حروم زاده دستش به تن زنم نمیخورد... بی غیرتم که الان تو و اون زنده این و نفس میکشین!باید دو تا تونو تو قبر میکردم.
گریه ی مونس نگرانم کرد.
رنگ بچه کلا به کبودی میزد. نگران گفتم
_اهورا خیلی داره گریه میکنه.
نیم نگاهی به پشت انداخت و ماشین و کنار نگه داشت
🍁 🍁 🍁 🍁
سوار شد و درو محکم به هم کوبید. از هر حرکتش عصبانیتش معلوم بود.
انگار مونس هم اینو حس کرد که صداش بلند شد.
با حرص استارت زد که گفتم
_وظیفه نداشتی ما رو برسونی!
از آینه نگاهم کرد و جوابم و نداد. دلم میخواست حالا که سوار شدم با زخم زبونام حسابی از خجالتش در بیام برای همین رو به مونس گفتم
_جانم عزیزم...شیرتو که خوردی. گریه ت واسه بی پدریته؟باور کن این طوری برات خیلی بهتره!
گردنش از حرص قرمز شد و غرید
_خفه کن اون توله سگو
ابرو بالا انداختم و گفتم
_اگه تحمل صداش و نداشتی چرا اومدی دنبالمون؟ مثل این چند ماه می رفتی پی زندگیت... مگه من مجبورت کردم مرد باشی؟
دیگه صبرش سر اومد و محکم به فرمون کوبید و عربده زد
_خفه شو... محض رضای خدا خفه شو!
از دادش مونس تکونی خورد.
با حرص گفتم
_همین جا نگه دار!
سرعتش و بیشتر کرد که داد زدم
_بی غیرت دارم بهت میگم بچه ترسید نگه دار...
این بار از نعره ای که زد سنگ کوپ کردم
_آره بی غیرتم...بی غیرت نمیبودم اون سامان حروم زاده دستش به تن زنم نمیخورد... بی غیرتم که الان تو و اون زنده این و نفس میکشین!باید دو تا تونو تو قبر میکردم.
گریه ی مونس نگرانم کرد.
رنگ بچه کلا به کبودی میزد. نگران گفتم
_اهورا خیلی داره گریه میکنه.
نیم نگاهی به پشت انداخت و ماشین و کنار نگه داشت
🍁 🍁 🍁 🍁
۷۳.۰k
۱۵ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.