میشه یه مکث کوچیک کردُ،بعدم دلُ زد به دریا و غرق شد،غرق ت
میشه یه مکث کوچیک کردُ،بعدم دلُ زد به دریا و غرق شد،غرق تو ریشه ای کِ نشسته تو وجودِ دلتو،خاکِشو زیرُ رو کرده،غرق شد تو لمسِ یادُ خاطره هایِ به خورد این ریشهء رفته..
بعدم تکیه کرد زیرِ این درختُ،لابِ لایِ بیرحمیِ روزگارِ بیرحم زانوهارو بغل کردُ اشک ریخت..
میشه یه تیکه از این تکیه گاهِ احساساتُ کندُ باهاش یِ ساز درست کردبعدم بِ صدایِ خاطره ها گوش داد..
اونقدی کِ گوشا نخان بشنونُ
اونقدی کِ
تیکه ماهیچه چپِ سینت تاب نیارهُ
تنگ بشهُ بگیره بغض بشینه بیخِ گلوت
تهشم باهمون بغض سازُ بشکنیو!
فریاد
بزنی
هرچه کنم نمیشود تا بروی تواز دلم.🌿
mohy
پن:این گیاها خیلی قشنگ بودن هرچند مامانم،بهشون میگفت،علفِ خونه کثیفکن،ولی من اوردمشون تو اتاق.
و خواستم با چسب بچسبونمشون وسطِ یکی از دفترچههام کِ دیدم خواهرم وسایلمو مرتب کرده و من متنفرم،یعنی متنفرماا ازینکه کسی به وسایلم دستت بزنه!!
و چیزیو جابه جا کنه،اعصابُ روانم ضعیف نمیشه گفت نیست ولی این یکی از چیزاییه که همیشه باهام بوده و بهمش میریزه.
بعدم تکیه کرد زیرِ این درختُ،لابِ لایِ بیرحمیِ روزگارِ بیرحم زانوهارو بغل کردُ اشک ریخت..
میشه یه تیکه از این تکیه گاهِ احساساتُ کندُ باهاش یِ ساز درست کردبعدم بِ صدایِ خاطره ها گوش داد..
اونقدی کِ گوشا نخان بشنونُ
اونقدی کِ
تیکه ماهیچه چپِ سینت تاب نیارهُ
تنگ بشهُ بگیره بغض بشینه بیخِ گلوت
تهشم باهمون بغض سازُ بشکنیو!
فریاد
بزنی
هرچه کنم نمیشود تا بروی تواز دلم.🌿
mohy
پن:این گیاها خیلی قشنگ بودن هرچند مامانم،بهشون میگفت،علفِ خونه کثیفکن،ولی من اوردمشون تو اتاق.
و خواستم با چسب بچسبونمشون وسطِ یکی از دفترچههام کِ دیدم خواهرم وسایلمو مرتب کرده و من متنفرم،یعنی متنفرماا ازینکه کسی به وسایلم دستت بزنه!!
و چیزیو جابه جا کنه،اعصابُ روانم ضعیف نمیشه گفت نیست ولی این یکی از چیزاییه که همیشه باهام بوده و بهمش میریزه.
۲۴.۲k
۲۶ تیر ۱۴۰۰