part
part ۳
با صداش به خودم امدم که میگفت :
_ هوی تو کدوم دنیایی؟؟ با تو نیستم مگ
ا.ت : چیه؟
مامان: من دیگه نمیخوام خرجتو بدم خستم کردی وسایلتو جمع کنو تا عصر برو
سرمو بالا گرفتم و گفتم :
_ چی؟ ولی اینجا خونه پدرمه من جاییو ندارم ..
طبق معمول پرید وسط حرفم :
_ چی کدوم بابا؟ همونی که جنازه گور ب گوریش زیر خاکه؟
واقعا نمیدونستم چی بگم
پدر مادرم جفتشون تا وقتی زنده بودن از گل نازک تر بهم نمیگفتن .. الان این داره القابی میزاره روم که باعث میشه از خودم بدم بیاد
من که تا ۵ سالگی مامانمو دیدم بعدش از دنیا رفت بابامم که چون بچه بودم و چون خودش کارایه زیادی داشت فک میکرد که نیاز به محبت مادری دارم .. ولی خودش بعد دو سال از غم دوریه مامانم دق کردو مرد .. وضع مالی خوبی داشتیم یعنی جوری که این ۱۴ سال با اون زندگی کردیم و این چیزی که من متوجعه شدم پولایه بابام ته کشیده که این داره میندازتم بیرون
نامادریش: ببین دختر جون تا قبل عصر میری وگرنه من میدونمو تو
برم؟ دقیقا کدوم گورستونی روانی شده
ویو ا.ت
ا.ت : من که جاییو ندارم کجا برم گمشم ؟
مادر ناتنیش: هرجا جز این خونه حتی نمیخوام اطرافش باشی
بابغض گفتم :
_ اخه چرا اینجوری میکنی الان هوا سرده من تو زمستون چطوری تو خیابون بمونم؟
بلند ختدیدو جواب داد:
_ من تا الانشم خیلی زحمت کشیدم بزرگت کردم
اشکام که رو صورتم حرکت میکرد و نفسم که کشیده شد بود حرف زدنو سخت میکرد
حرفی نزدو از جلوم کنار رفت
با قدمایه لرزون به سمت زیر زمین رفتم
درو پشت سرم بستم و پشت در تکیه دادم و نشستم پاهامو تو بغلم جمع کردم و اجازه دادم اشکام بریزن
مدتیه دارم گریه میکنم فک کنم حدود چن ساعتی بشه
که ضربه محکمی به در خورد و صداش بلند شد:
_ تا کی میخوای مث سگ گریه کنی؟ گمشو دیگه داره تاریک میشه
یعنی واقعا تمام حرفاش جدی بود؟
یعنی دلش به رحم نیومد خداوکیلی؟
یعنی داره از خونه ایی که تنها جاییه خاطره کم از خانوادم دارم بیرون میکنه
اون ساک کوچیکی که داخلش لباس میزاشتم و برداشتم گفته بودم که فقط یه دست لباس درست حسابی دارم .. اونا رو پوشیدم چیزی اینجا نداشتم بجز یچیزی ..
___
حمایتو زیاد کنین من اصن شرط سنگین نمیدم که تا ۴۰۰تایی پارت اپ نمیشه چمیدونم هفته ای یکی
با صداش به خودم امدم که میگفت :
_ هوی تو کدوم دنیایی؟؟ با تو نیستم مگ
ا.ت : چیه؟
مامان: من دیگه نمیخوام خرجتو بدم خستم کردی وسایلتو جمع کنو تا عصر برو
سرمو بالا گرفتم و گفتم :
_ چی؟ ولی اینجا خونه پدرمه من جاییو ندارم ..
طبق معمول پرید وسط حرفم :
_ چی کدوم بابا؟ همونی که جنازه گور ب گوریش زیر خاکه؟
واقعا نمیدونستم چی بگم
پدر مادرم جفتشون تا وقتی زنده بودن از گل نازک تر بهم نمیگفتن .. الان این داره القابی میزاره روم که باعث میشه از خودم بدم بیاد
من که تا ۵ سالگی مامانمو دیدم بعدش از دنیا رفت بابامم که چون بچه بودم و چون خودش کارایه زیادی داشت فک میکرد که نیاز به محبت مادری دارم .. ولی خودش بعد دو سال از غم دوریه مامانم دق کردو مرد .. وضع مالی خوبی داشتیم یعنی جوری که این ۱۴ سال با اون زندگی کردیم و این چیزی که من متوجعه شدم پولایه بابام ته کشیده که این داره میندازتم بیرون
نامادریش: ببین دختر جون تا قبل عصر میری وگرنه من میدونمو تو
برم؟ دقیقا کدوم گورستونی روانی شده
ویو ا.ت
ا.ت : من که جاییو ندارم کجا برم گمشم ؟
مادر ناتنیش: هرجا جز این خونه حتی نمیخوام اطرافش باشی
بابغض گفتم :
_ اخه چرا اینجوری میکنی الان هوا سرده من تو زمستون چطوری تو خیابون بمونم؟
بلند ختدیدو جواب داد:
_ من تا الانشم خیلی زحمت کشیدم بزرگت کردم
اشکام که رو صورتم حرکت میکرد و نفسم که کشیده شد بود حرف زدنو سخت میکرد
حرفی نزدو از جلوم کنار رفت
با قدمایه لرزون به سمت زیر زمین رفتم
درو پشت سرم بستم و پشت در تکیه دادم و نشستم پاهامو تو بغلم جمع کردم و اجازه دادم اشکام بریزن
مدتیه دارم گریه میکنم فک کنم حدود چن ساعتی بشه
که ضربه محکمی به در خورد و صداش بلند شد:
_ تا کی میخوای مث سگ گریه کنی؟ گمشو دیگه داره تاریک میشه
یعنی واقعا تمام حرفاش جدی بود؟
یعنی دلش به رحم نیومد خداوکیلی؟
یعنی داره از خونه ایی که تنها جاییه خاطره کم از خانوادم دارم بیرون میکنه
اون ساک کوچیکی که داخلش لباس میزاشتم و برداشتم گفته بودم که فقط یه دست لباس درست حسابی دارم .. اونا رو پوشیدم چیزی اینجا نداشتم بجز یچیزی ..
___
حمایتو زیاد کنین من اصن شرط سنگین نمیدم که تا ۴۰۰تایی پارت اپ نمیشه چمیدونم هفته ای یکی
- ۱.۶k
- ۲۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط